مجموعه داستان ایرانی

از این مکان

اتوبوس کنار گرفت و در ایستگاه ایستاد. آب جوی کنار خیابان مواج بود و می‌گریخت. مرد جوانی با موهای خرمایی کوتاه و یک لا پیراهن سبز، به دیوار نیمه شکسته‌ای تکیه داده بود. وقتی لبخند زد و دندان‌های سفید درشت‌اش نمایان شد شیرین فهمید که به او خیره بوده است ـ رو گرداند. پیرمرد لنگان پیاده شد. اتوبوس راه افتاد. حالا شیرین به عقب سر چرخاند و مرد موخرمایی را دیدکه در وسط خیابان به طرف پارک می‌دوید.

مینا
9789646475878
۱۵۲ صفحه
۱۶۹ مشاهده
۰ نقل قول