دن کامیلو: خب معلومه! یه هفتهس دارم از درد قلوه به خودم میپیچم... کی زده؟ پپونه قاطر!... تازه، پنجاه تا دوچرخه اسقاطی انداخته به کشیشای آبادیای اطراف... اونم توسط من!... هر روز، نامه دارم؛ هر روز، نامه!... (بستهای نامه از سبد جلوی دوچرخهاش برمیدارد و روی میز میریزد)... بفرما! (چند نامه را تند و تند باز میکند و میخواند)... «دن کامیلو! دوچرخهای که...»، «دن کامیلو! دوچرخهم...»، «دوچرخهم، دن کامیلو...»، «دن کامیلو! دوچرخهم...» «دوچرخهم، دن کامیلو...».