دوریان هویلیارد دست بر قبضه شمشیر از سمت دیگر گروه خواب، آدمکش را تماشا کرد. در ظاهر دختر که زانوانش را در آغوش گرفته و سرش را بر آنها گذاشته بود، در برق نقرهای مویش زیر مهتاب چیزی غمگین داشت. وقتی انعکاس تصویر قصر در چشمانش افتاد، اثری از گستاخی قبل در او باقی نماند.