نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

قله کوه

(The mountaintop)

بله، کارگرهای شهرداری... تقریبا هزاران هزار نفر اون‌جا بودن. هزاران! همه و همه از پیرمردها گرفته تا دخترهای جوون و بچه‌‌ها. پلاکاردهایی تو دستشون بود که روش نوشته شده بود، من یک انسان هستم! من رو یه جورهایی بردن جلوی صف، دست‌های همدیگر رو گرفتیم و راهپیمایی کردیم. فریاد می‌زدیم «من یک انسان هستم!» هنوز یه چهارراه هم نرفته بودیم که دیدیم صدای شکستن شیشه‌ها میاد. من داشتم تو گردباد دست‌ها و پاها و سرفه و چماق جارو می‌شدم. من واقعا نمی‌خواستم اون آدم‌ها رو ول کنم، کامایی. نمی‌خواستم ترکشون کنم... اما آدم‌هام من رو انداختن تو یه ماشین در حال حرکت و... من از راهپیمایی صلح‌آمیز و ساده به یه شورش و هیاهو تبدیل شده بود.

9786008982029
۵۲ صفحه
۹۰ مشاهده
۰ نقل قول