زنده: جروم دوازده ساله دردساز نیست. او به مدرسه میرود، درسهایش را میخواند و از خواهر کوچکش مراقبت میکند. اما او توسط شلیک گلوله افسر پلیسی که فکر میکرد تفنگ اسباببازی جروم واقعیست، کشته میشود. مرده: وقتی جروم به روح تبدیل میشود شاهد دیدن رنجهای خانوادهاش برای دست و پنجه نرم کردن با مرگ خودش است. بعد از مدتی میبیند که ارواح زیادی مثل خودش وجود دارند. هر کدام از ارواح داستانی دارند با یک نقطه مشترک. جروم کمکم متوجه حقایقی میشود؛ این که تنها مرگ او مهم نیست، بلکه مفهومی نه چندان انسانی موجب مرگ تعداد زیادی پسربچه سیاهپوست شده است.