مادر و پدر پریمرز در دریا گم شدهاند. اهالی شهر و بچههای مدرسه منتظرند که او مرگ والدینش را قبول کند، اما پریمرز ته ته دلش میداند که آنها زندهاند و برمیگردند. دردسرهایش شروع میشود؛ مشاور مدرسه معتقد است پریمرز دچار بحران روحی شده، خوکچه هندی مدرسه آتش میگیرد، انگشت پایش را از دست میدهد و داییجک که سرپرستیاش را قبول کرده، بیشتر وقتها خانه نیست. پناهگاه پریمرز «دختری روی تاب قرمز» است؛ صاحب رستوران به حرفهایش گوش میدهد و در آن همهچیز روی وافل سرو میشود، حتی ماهی و پاستا.