تو به قولی که پیشترها به مادرم داده بودی عمل کردی و استعفایت را روی میز عمومیت گذاشتی و برای همیشه از دانشکده حقوق رفتی تا به قول خودت من در آرامش فارغالتحصیل شوم... بیاینکه بدانی از همان روز که تو رفتی آرامش بساطش را از زندگی من جمع کرد و رفت و زندگی من توی خواب و بیداری کابوس شد و کابوس... خواب میدیدم تو برگشتی و به یاد حرف عمه میافتادم وقتی از پشیمانیت حرف میزد... خواب باغچه گل سرخی در حیاط پشتی... بهم لبخند میزدی و میگفتی این هم خونه رویایی تو... بیدار میشدم... باور میکردم تو رفتهای... من این گونه به قضا و قدر راضی شده بودم... به از دور داشتن تو... از دور دیدن تو... از دور دوست داشتن تو...