رمان ایرانی

چشمان باریک‌شده‌اش را دوست دارم چرا آنقدر تو جذابی آخر؟ اما شرمنده جذابیتت، چای بریز نیستم برایت! بلند می‌شود و برای خودش چای می‌ریزد سر جایش می‌نشیند زیر سنگینی نگاهش قضیه کوفت‌خوری تکرار می‌شود. بلند می‌شوم و مشغول جمع کردن میز صبحانه می‌شوم ظرف‌ها را درون سینک که می‌گذارم و برمی‌گردم جلویم ظاهر می‌شود، هینی می‌کشم و دست روی قلبم می‌گذارم. لبخند کمرنگی روی لبانش نشسته است و با نوک انگشتش ضربه آرامی روی بینی‌ام می‌زند اخم می‌کنم و خودم را عقب می‌کشم.

علی
9789641933540
۷۰۸ صفحه
۶۶ مشاهده
۰ نقل قول