تا دستم خورد به موها و مایع گرمی که از گردنش بیرون میزد چراغقوهام را روشن کردم. قدرت فکر کردن نداشتم. او را روی دوشم کشیدم و شروع کردم به دویدن. قیل و قال سربازها را پشت سرم میشنیدم و میدویدم. گلولهای شلیک شد. کنار جاده سقوط کردم. شاهپری از روی دوشم افتاد و از شیب کنار جاده سر خورد پایین. نرسیده به جوی آب، تنه یک درخت گردو نگهش داشت. دویدم پایین. سراسیمه از زمین بلندش کردم و رفتم روی پل یخزده. نفس گرمش به زخم پشت گردنم میخورد. پاهایم میلرزید. کافی بود بلغزم و روی شاخههای انار آن پایین سقوط کنم. وارد آب یخزده کانال شدم. چند قدم که جلو رفتم با گلولهای که کنار پایم به زمین نشست متوقف شدم.