رمان خارجی - فرانسه

مگره و مرد مرده

(Maigret et son mort)

کافه‌ها و باراندازهای رود سن در این داستان حضوری پررنگ‌تر از همیشه دارند. سربازرس نگره این‌بار چنان در پیچ و خم جنایت گم می‌شود که گویی «مرد مرده» با او پیوندی شخصی داشته است. نگاه موشکاف و ژرف‌بین سیمنون به محله‌های فقیرنشین پاریس و ساکنان آن‌ها داستان را جذاب‌تر ساخته است. محله‌هایی تودرتو با مسافرخانه‌هایی ارزان قیمت، و حضور غریبه‌هایی که دست کم یک بار گذارشان به آن‌جا می‌افتد: مهاجران، فقرای شهری... و تبهکاران.

عباس آگاهی
9786006732947
۲۰۴ صفحه
۶۹ مشاهده
۰ نقل قول
ژرژ سیمنون
صفحه نویسنده ژرژ سیمنون
۴۹ رمان ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ (Liége)بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود. ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لویی رفت که دبیرستانی تحت نظارت ژزوئیت ها بود. تا پیش از ۱۹۱۸ به مشاغل مختلفی از جمله شاگردی در کتابفروشی پرداخت، اما در ژانویه آن سال در پی بیماری پدرش ...
دیگر رمان‌های ژرژ سیمنون
مسافری که با ستاره شمال آمد
مسافری که با ستاره شمال آمد مگره به صدای بلند 2 تلگراف را برای بازپرس کوملیو، که بی‌حوصله به نظر می‌رسید، خواند. اولی جواب خانم مارتیمر بود به تلگرافی که در آن خبر قتل شوهرش را به اطلاعش رسانده بودند، و دومی...
تردید مگره
تردید مگره پیرزنی، در گوشه‌ای از میدان رن پوان گل لی‌لا می‌فروخت، گل‌هایی که بوی باغ‌های حومه شهر را می‌دادند و مگره در برابر میل خریدن دسته‌ای از آن‌ها مقاومت کرد. با یک دسته گل دست و پاگیر در مرکز پلیس آگاهی چه کار می‌توانست بکند؟ احساس سبکی می‌کرد، یک سبکی بخصوص. از دنیایی ناشناخته بیرون می‌آمد که در آن کمتر از آنچه ...
تبهکار
تبهکار حس خطر چنان با آگاهی از واقعیت روزانه و همه آن چیزهای قراردادی و مبتذل آمیخته بود که دکتر کوپروس را بیش از پیش سرحال و خوشحال می‌کرد. اثرش مثل آن بود که حسابی کافئین خورده باشد. دکتر کوپروس که اهل شهر ‹‹سنیک›› در ایالت ‹‹فرزلاند›› بود بار دیگر وارد آمستردام شده بود. همیشه اولین سه‌شنبه هر ماه به آن شهر ...
100 مرد حلق‌آویز
100 مرد حلق‌آویز آن روز مگره هنگام بازدیدش از بروکسل Bruxelle در حال خوشی به سر می‌برد. او من‌باب تفریح شروع به تعقیب مرد ژنده پوشی کرد که دیده بود. اسکناس‌های هزار فرانکی را تحت عنوان مطبوعات به صندوق پست می‌اندازد. ولی ماجرا در شهر برمن Bremen به تلخی گرائید، زیرا جوان ژنده‌پوش اسلحه‌ای بیرون کشید و خودش را کشت؛ و در اینجا بود ...
بندرگاه مه‌آلود
بندرگاه مه‌آلود مگره، همچنان آرام، از دکه خارج شد. آقای گرانمزون را دید که جلوی کلیسا ایستاده بود و به اطراف خودش به گونه‌ای نگاه می‌کرد که بدگمانی ساکنان دهکده را بر می‌انگیخت. سربازرس زمزمه کنان گفت: «فکری به ذهنم رسیده. بهتره کار رو تقسیم کنیم... شما طرف چپ، سمت مزرعه‌ها رو بگردید... من هم سمت راست رو جست‌وجو می‌کنم.» جرقه‌ای در چشم‌های ...
مشاهده تمام رمان های ژرژ سیمنون
مجموعه‌ها