«زبان خائن است. یک جاسوس دوجانبه است که نیمههای شب، بیخبر، اینسو و آنسوی مرزها میرود. برف سنگینی است در یک کشور خارجی، که شکل و شمایل واقعیت را زیر دامن ابرمانند و مبهم خود پنهان میکند. یک سگ چلاق است که هیچوقت چیزهایی را که به او آموزش میدهیم یاد نمیگیرد. بیسکویتی زنجبیلی است که مدتی بسیار طولانی، در چای انتظارات و آرزوهای ما غوطهور میشود، از هم میپاشد و به نیستی میرسد. زبان قارهای گمشده است.»