مگر چه چیز بدی در جادو وجود دارد؟ قلابی است. الکی است. کشکی است. کاملا حقهبازی است. لااقل کلی (که نمایش جادوگری شعبدهبازها را بارها و بارها دیده است) درباره جادو اینطور فکر میکند. به همین دلیل وقتی سر و کار این آقا پسر به جایی به اسم «مزرع سبز زمین» یا همان اردوگاه بچههای «مسئلهدار» در یک جزیره دورافتاده آتشفشانی میافتد، جادو آخرین چیزی است که انتظارش را دارد... ولی آقای کلی شاخ شمشاد در «مزرع سبز زمین» مدام با عجایب و غرایبی روبهرو میشود که یکی بعد از دیگری شگفتزدهاش میکنند. آیا او واقعا با یک لاما صحبت میکند؟ آیا واقعا شبح میبیند؟ چه راز وحشتناکی در کتابخانه متروک نهفته است؟ اگر کلی توی این دنیا بتواند از یک چیز مطمئن باشد، این است که پشت دوفشان (یعنی دود آتشفشان) هیچچیز آنطور که به نظر میرسد، نیست. آیا او میتواند معمای «مزرع سبز زمین» را پیش از آن که دردسر به همهجا سرایت کند و همهچیز را به هم بریزد و حال همه را بگیرد، حل کند؟