نمایش‌نامه و فیلم‌نامه

به همین سادگی

آرزو: به چی می‌خندی مامان؟ طاهره: هیچی یاد بچگی‌هام افتادم. خونمون پنج تا اتاق تو در تو داشت. وقتی مهمون می‌آمد لحاف تشک‌ها را از پستو می‌آوردن دایی رضا بدبخت می‌شد. بعد ردیف کنار هم پهن می‌کردن. من و خواهرم قبل از اینکه مهمون‌ها بیان تو اتاق می‌رفتیم، یکی‌یکی توی رختخواب‌ها دراز می‌کشیدیم آن قدر خنک بود، تازه بود و نرم که نگو... بعد مامان می‌اومد، با هامون دعوا می‌کرد و می‌گفت: «اوت پار چاسی.»

سوره مهر
9789645067203
۱۳۸۸
۱۰۴ صفحه
۱۶ مشاهده
۰ نقل قول