«مشکل اینجاست که تو نمیتونی از خودت فرار کنی.»
مربی حوله رو از روی شونهش قاپید، خیلی قشنگ مربعی تاش کرد و گذاشتش بین خودمون دوتا.
گفت: «متاسفانه هیچکس اونقدرها سریع نیست!»
دونده دوم (پاتینا)
مربی بریده بریده حرف میزد: «این باتون نشونه انرژی تیم ماست. وقتی داریم دست به دستش میکنیم. همونطور که خودت گفتی، انرژی تیم طبیعی میمونه. ولی اگه کسی نخواد اونو به نفربعدی بده و نخواد توی این کار شرکت کنه، اون وقت انرژی از تعادل خارج می شه و هم تیمیهات دست خالی میمونن و ضعیف میشن، فهمیدی؟»
در جواب بهش ...
شجاع مثل تو
چرا یک مرد نابینا باید هفتتیر داشته باشد؟
جینی یازده ساله اصلا توقع نداشت تابستانش را در خانه روستایی بابابزرگ و مامانبزرگش سپری کند ولی حالا او و برادر بزرگش ارنی باید در مزرعه بابابزرگ سخت کار کنند. اما غافلگیری اصلی فهمیدن راز بابابزرگ است و این که چرا او خودش را در یک اتاق پر از پرنده حبس کرده...