جهان: توی آشغالا همیشه یه چیز به دردبخوری پیدا میشه. یه چیزی که وقتی میبینیش یادت میافته این آشغال نیست. چقدر آشغالی که فکر میکردی این آشغاله. پیداش میکنی، تمیزش میکنی، میذاری سر جاش. سر جاش، نه سطل آشغال. همیشه واجبترین چیزهای زندگیمو تو آشغالا پیدا کردهم. دنبالش گشتهم. شده سه چهار روز دنبالش گشتهم. بعد حالا که اومدهم سرمو کردم توی سطل، فهمیدهم ای بابا این اینجاست چرا؟ چند سالیه خونهم پر از سطله. جیبهام پره، چون زود فکر میکنم این دیگه آشغاله. خیلی زود تصمیمم رو میگیرم. تو آشغالی. پس گم شو. حالا تصمیم رو میگیرم، ولی میاندازمش توی اولین سطلی که پیش پامه، یا میکنمش تو جیبم.