زن و ماژور کاتاری روبهروی هم نشستهاند. زن زیباست و زیباییاش حال آدم را به هم میزند، انگار یک آینه. ماژور: چقدر آشنایی. زن: تو منی، من میشدی اگر دختر به دنیا میاومدی. ماژور: ولی خب، من مردم. زن: من اگرم. اگرم که اگر تو نبودی... من بودی. ماژور: حالا که منم. زن: خوشحالی که من نیستی... زن نیستی؟ ماژور: از چیزی که هستم ناراضی نیستم. زن: نیستی؟ ماژور: من اگر زن میشدم، همینقدر زیبا بودم؟ زن: اگر زن میشدی همینی بودی که منم. اگر من زیبام زیبا بودی پس. ماژور: آها.. اوکی. خب حالا حرفت چیه با من؟ زن: حرفی نیست. من و تو الان توی یکی از بیشمار زاهدان خالی دختران نشستهایم و هنوز معلوم نیست که منم یا تویی که از اینجا بیرون میره. ...