چرا هر آدم خوب و هر چیز حیاتی و خلاقانه باید پیش پای این ثقل فراگیر قربانی شود؟ من نماینده این وضعیتم. یک شهید. زندانی، ناتوان از قد کشیدن. تماما زیر سلطه این انزجار، این سنگ آسیاب حسادت کالیبانهای این جهان. تکتکشان از ما متنفرند، از ما متنفرند چون متفاوتایم، چون شبیه آنها نیستیم، چون شبیه ما نیستند. به ما جفا میکنند، طردمان میکنند، تبعیدمان میکنند، ریشخندمان میکنند، حرف که میزنیم خمیازه میکشند، چشمشان را میبندند و گوششان را میگیرند. هر کاری میکنند تا مجبور نشوند به ما توجه کنند، مجبور نشوند احتراممان بگذارند. وقتی بزرگی از ما میمیرد دنبالش سینهخیز میروند. بالای مودیلیانیها و ون گوگهایی که زمان کشیده شدنشان رویشان تف میانداختند و قاهقاه بهشان میخندیدند و تمسخرشان میکردند، هزاران هزار پول میدهند. ازشان متنفرم. از درس نخواندهها و جاهلها متنفرم، از فخرفروشها و متظاهرها، از حسودها و منزجرها، از حقیرها و پستفطرتها و کوتهفکرها. از تمام آدمهای معمولی بیخاصیت حقیری که از حقارت و بیخاصیتیشان شرم ندارند. از کسانی که جی. پی. اسمشان را گذاشته «آدمهای جدید» متنفرم، آدمهای مبتذل و احمق طبقهای نو با پول و ماشینها و تلویزیونها و تقلید کورکورانه رقتانگیزشان از بورژوازی.