هر روز صبح که از خواب بیدار میشم، دنیا اینقدر سوت و کوره که شک میکنم نکنه وقتی خواب بودم تباه شده باشه. هر بار که خورشید با بیرحمی بیدارم میکنه، همهچیز رو از صفر شروع میکنم. از صفر! هر صبح همون کارهای همیشگی رو میکنم تا به خودم یادآوری کنم که دنیا همونیه که بوده. چرا همه اینها رو برای تو تعریف میکنم، آدام؟ برای این که در اتاقم گوش میایستی. در اتاقم گوش میایستی و سعی میکنی صداها رو کنار هم بذاری تا بهشون معنا بدی. حالا دیگه میدونی چه معنایی میدن؛ تختم جیرجیر میکنه. باید گلویی تازه کنیم.