سلینا ساردوثین نشسته در اتاق مشاوران دژ آدمکشان به صندلی تکیه داد و گفت: «ساعت چهار صبحه...» بعد زیر میز دامن لباس حریرش را مرتب کرد و ادامه داد: «به نفعتونه موضوع خیلی مهم باشه.» مرد جوانی از سمت دیگر میز بر سرش داد زد: «اگر تمام شب رو کتاب نمیخوندی، حالا اینقدر خسته و کوفته نبودی.» سلینا بیتوجه به او چهار نفر دیگر را که در این اتاق زیرزمینی گرد آمده بودند، از نظر گذراند...