من گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم. اشکهای داغ و پر سر و صدایی که توجه نمیکردند کی نگاهشان میکند. هیچوقت در مقابل هیچکس اینطور گریه نکرده بودم. رن مدام این جمله را تکرار میکرد:«لینا، چیزی نیست... درست میشه.»