گلوریا: سلام نمیکنی؟
ژاله: به کی؟
گلوریا: به خونه. مادرم میگفت وقتی وارد خونه میشی باید به در و دیوارها و اسباب منزل سلام بدی... اونا روح دارن.
ژاله: [تا کمر خم میشود] سلام خونه!
نجاتدهنده به دوزخ خود برمیگردد
سوشیانت: اینجا راست و دروغ، دوغ و دوشابه، چیو میخوای بفهمی؟ کابوس همینجاست. نمیبینی؟ من و تو و نرگس و اون نعش بیحرمت شده.