بانو: مسحورکننده است! جوان: چه خوب؛ اگر به ریاضیات علاقه دارید... [کیف دستیاش را باز میکند] بانو: ازش بیزارم. منظورم خود شمایید! جوان: خوشحالم میبینم از من خوشتان آمده. بانو: حسابی مرا اشباع میکنی. جوان: تا حالا کسی را اشباع نکرده بودم. بانو, مطمئنم که نکرده بودی، اما نیازهای من خاص و استثناییه. تو در رشته اسکلتها، زبانهای مرده و فرمولهای خشک ریاضی درس خواندهای. تو تمام عیاری! رمان هم نوشتهای. آن هم یک کالبدشکافی بیروح عملیه؟