دختر یتیمی بعد از مدتی اقامت در یتیمخانه از سوی یکی از فامیلهای دورش به فرزندی پذیرفته شده و به عمارت آنها میرود. اما ورود او به عمارت با ماجراهایی خارقالعاده و باورنکردنی همراه است که اصلا قابل پیشبینی نیست.
شبح شصت و هشتم
تراویس و خواهرش کری شیفته شیطنت و حقه بازی هستند. وقتی برای گذراندن تعطیلات تابستانی به مهمانخانه با صفای مادربزرگشان در ورمانت میروند، میفهمند که آنجا از قدیم به داشتن اشباح سرگردان شهرت دارد. آنها تصمیم میگیرند دست به یک ماجراجویی بزنند. اما این بازیگوشی خطری ناشناخته را بیدار میکند. حالا فقط تراویس و کری هستند که میتوانند آرامش ...
مهمان (همزادی از قلمروی ناشناخته)
راستش فکر تنهایی رفتن هم مرا میترساند. تا به حال هرگز دو کیلومتر هم از هکسام پایین دورتر نرفته بودم. میرکوود سمت دیگر ده بود که حتی شجاعترین پسرهای روستا هم جرئت رفتن به آنجا را نداشتند. آنسوی میرکوود، قلمروی تاریک قرار داشت.
اگر من اشتباه نمیکردم، الان برادرم در بغل مامان بود و بابا هم داشت در باغ پیپش ...