رمان ایرانی

آوای حسرت

تو چه می‌دانی که در پشت این چهره امروز من چه روزها و روزگارانی پنهان شده است: هر نگاه حسرت‌بار، هر آرزوی نداشته زخمی شد بر دل صدپاره و باقی ماند و شد آنچه که امروز هستم و تو نمی‌بینی! تو چه می‌دانی که حسرت‌های نشسته بر دل چگونه می‌تواند ساده‌ترین آدم‌ها را به راه‌های بی‌فرجام برد با این خیال خام که میانبری هست، پنهانی تا مرا به آن مقصود دست‌نیافتنی برساند. شاید هم نمی‌دانی که خام‌دلان دست کم می‌گیرند روزگار و بازی‌هایش را به خیال آن که با ترفند و زرنگی به زمان و زمانه هم رودست خواهند زد و یک‌شبه می‌رسند به آن ره صدساله غافل از آن که بازیگری به نام روزگار چون ما خوش‌خیالان، بسیار دیده است و خواهد دید و مجالی برای بازی و بازیگردانی به ما نمی‌دهد. گذشت، تا آن زخم‌های مانده بر دل تبدیل شدند به حسرت‌های فروخورده که نه صدایی دارند و نه آوایی ساکت و صامت، فقط بر دل می‌مانند.

شادان
9786007368800
۴۴۰ صفحه
۱۴ مشاهده
۰ نقل قول