میگوید: «بیا ماهیها رو دنبال کنیم.» و لگدی که زن به پایش میزند، پای جواب مثبت میگذارد. راه میافتند، تامس دهانش را بسته نگه میدارد، دیگر آنقدرها هم احمق نیست، مستقیم به میان توفان ماهی قرمزها میرود. با اینکه مابقی شناگران خیره نگاهشان میکنند، آنها هر دو همینطور که میروند مثل وحشیها آب را به این طرف و آن طرف میپاشند و با خوشی جیغ و داد میکنند. انگار میخواهند تمام آن بازیگوشیهایی که درونشان گیر کرده آزاد شود. انگار، در آن لحظه، زنده هستند. آنها تمام آن چیزی هستند که ممکن است رخ بدهد، هر چه که باشد.