و شاید عشق یعنی پیدا کردن آنکه تو را دوست بدارد، نه آنکه تو او را دوست بداری. عزیزترینم، چقدر عجیب است که به تدریج تمام باورهایم دربارهی عشق قهرمانانه اشتباه از آب درمیآید. من اعتقاد داشتم قدرت انسان میتواند مسیر افکارش را تغییر دهد، اما رودخانهای که جاری است هرگز نمیتواند آبی را که در بطنش جریان دارد عوض کند و عشق اینچنین است؛ اراده نمیتواند آن را شکست دهد یا بر آن غلبه کند. عشق در برابر قدرت میایستد… آنچه خواندی فقط چند کلمه از هزاران هزار نامهی عاشقانهای است که آیانِ دلباخته برای سارا نوشته است. آیان در رمز و راز داستانها زندگی میکند. از اعجاب کلمات لذت میبرد و عظمت شعر را میفهمد و در نوشتههای بیمرز فیلسوفان به دنبال تعریف عشق میگردد. گاهی فقط یک نگاه سارا آیان را وامیدارد که عمیقترین و غمانگیزترین کلماتی را بنویسد که تا آن لحظه نوشته شده است. او میداند که اگر سارا نامهها را بخواند، تکتک کلمات را دوست خواهد داشت؛ اما فقط به این دلیل که همهی آدمها رؤیای شنیدن چنین حرفهای عاشقانهای را دارند! آیان نمیخواهد این عشق بازیچهی خامی و بچگی سارا شود، پس لب از لب باز نمیکند. مقصد نامهها چشمهایی است که نویسندهی نامه آرزویشان را دارد، اما آیان نامهها را مثل راز نگه میدارد و هفت سال تمام به نوشتن ادامه میدهد. عشق در تقدیر اغلب آدمها هست، اما برای برخی تجربهای چنان باارزش است که معنای زندگیشان را عوض میکند. آیان میداند که عشق برای برخی تسکین درد است، برای برخی شادمانی است و برای عدهای داشتن همراهی تا پایان عمر، اما نمیداند که عشق برای سارا چه معنایی دارد. او نمیداند که اگر روزی سارا را ببیند و بخواهد از این عشق پرده بردارد، چقدر ناشیانه رفتار خواهد کرد. آیا دستپاچه میشود و ثابت میکند که عاشق نالایقی است؟ آیا به التماس میافتد و دیوانهوار رفتار میکند؟ یا دوباره ساکتتر از هر ساکتی میماند، چرا که فکر میکند عاشق فرشتهای شده که به بهشت تعلق دارد؟ رودخانهی عشق تا کجا آیان را با خود خواهد برد؟ سرنوشت چه خوابی برای او و عشق ابدیاش دیده است؟