دستت داغ داغ بود. مثل همیشه نبودی. حالا میفهمم آن شب در اتوبوس احساسم چیزی را به من تلقین میکرد که بنا بود معنی آن را سالها بعد بفهمم. رویای تبت فریبا وفی