چیزی از دهانش بیرون آورد و با تلنگری در شب رهایش کرد. پنجره را بست و گفت: "من آدم حسابی ام، از یه خانواده ی کوفتی آبرومند. همه چی داشتم، پول، موقعیت، کلاس." به میلر نگاه کرد. "ببینم تو از قضا ممکنه سیگار میگار داشته باشی؟"
چیزی از دهانش بیرون آورد و با تلنگری در شب رهایش کرد. پنجره را بست و گفت: "من آدم حسابی ام، از یه خانواده ی کوفتی آبرومند. همه چی داشتم، پول، موقعیت، کلاس." به میلر نگاه کرد. "ببینم تو از قضا ممکنه سیگار میگار داشته باشی؟"