در طی این سال، دانشگاه آن شکوه قبلیاش را در نظر او از دست داد. استادهایش دیگر کشیشهایی که رمزورازهای زندگی و دانش را میدانند نبودند. آنها مردهایی معمولی بودند که کارشان را آنقدر انجام داده بودند که برایشان عادی شده و نسبت به آن بیتفاوت شده بودند. لاتین چه بود؟ یکعالمه دانش خشکخالی. لاتین کلاً چه بود جز یک مغازهٔ اجناس عجیب دستدوم، که آدم در آن، این اجناس عجیب را، اجناس عجیب خستهکننده را، میخرد و قیمت بازار دستش میآید. دانشکده عقیم و بیارزش بود، معبدی بود که به تجارتی زمخت و ناچیز بدل شده بود. و استادها با لباسهای خاصشان، بیفایده، کالای تجاریای را به آنها میدادند که در اتاق امتحانات به دردشان میخورد؛ چیزی حاضر و آماده.