تاریکی بی حیایی بود که مثل پوست تنش به او نزدیک بود. از بس نزدیک بود داشت اورا خفه میکرد. وحشتناک‌تر این بود که او را غافلگیر میکرد. صبح بیدار میشد و میدید که آفتاب از پنجره میتابد؛ بلند میشد توی تخت خواب مینشست ، خیال میکرد تاریکی رفته است ولی باز میدید که هست، پشت گوشش یا توی قلبش
۲ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Faeze
‫۷ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۱۸
atena1987
‫۷ سال و ۳ ماه قبل، پنج شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۱۲:۲۸