زنیست! چه آرام! خوی میشی دارد که دو سه شکن زاییده باشد. آن سبکسریها در او دیده نمیشود. خوب، به هر تقدیر به این خانه و میان این محله پا گذاشت است. بارش هم روی دوش ماست. ما باید جمعآوریش کنیم، ما باید مراقبش باشیم. اما به کدام مرد او رکاب خواهد داد؟ زن است دیگر! همو که دارد پیش چشم من مثل کبک میخرامد و چشمهایش جز از بیزبانی و غربت نمیگوید، روزی میتواند بدل به کره اسب چموشی بشود. طبع زن! این طبع زن است. هر کدامشان میتوانند به آنی از این رو به آن رو بشوند به آب دریا و باد صحرا میمانند. بیقرار. و اگر به روی خود نمیآورند برای این است که نصیب از یک هوشیاری ذاتی دارند. آی … که هیچ نمیشود دانست در پناه این شیشههای درخشنده چهها خفته است!