آخرین فعالیتها
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
وقتی که بدانی آزاد هستی، آیا باز هم تا آن فاصله داری؟ آزادی مگر شیئی است که تا آن را لمس نکنی نمیتوانی باورش کنی؟ چه ساده و چقدر دشوار! (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
شب خاموش و آسمان وهمآلود بود. ستارهها، تیغکان برهنه و براق خنجری، فروآویخته از شب، به خیرهسری میدرخشیدند. پاک و درخشان و بلورین. اما هراسآور. دل عاشقانه اگر میبودت، میشد بر گنبدی بام بایستی و هر کدام را که میخواهی، چون غوزهای که از دشت پنبه، بچینی. ستاره به دست. چنین شبانی بیهوده نیست اگر که پلنگان بر یال بلندترین قله فراز میروند و پرغرور پنجه در آسمان افکنند تا ... (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
هر انسان نهری خودرونده است به هر سوی که نیروها و خواستهایش میکشانندش؛ که هر آدم رودیست، که هر آدم جهانیست. نه مگر که در هر آدم روانی میجوشد؟ و چیست روان در تن؟ بازتاب غریوی در دالانی هزار خم. گم. دور. نالان. خروشان. تار. ناپیدا. ناشناخته. خاموش. ژرف. باژگون شده. فورانی و بیامان. به کشمکش و پیچوتابی دایم. نهفتی از آشوب و غوغا. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
هر آدم نهری است که کله به خاشاک و سنگ میکوبد و راه خود میرود؛ همهمه و آوای دیگر نهرها نه که راه او برگردانند، بلکه آهنگش را کندتر یا تندتر میکنند. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
ما را، یا تبعید کردهاند، یا برای جنگ با افغانها، ترکمنها یا تاتارها به این سر مملکت کشاندهاند. ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بودهایم. سینهٔ ما آشنای گلوله بوده، اما تا همان وقتی به کار بودهایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار میشده دیگر ما فراموش میشدهایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکلهامان برمیگشتهایم. کار امروز و دیروز ... (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
دشوارترین مردان هم بینیاز از نرمش و مهر نیستند. چنین است که گاه نباید شاخ در شاخشان گذاشت. این گاوان زخمی، انگشتانی میطلبند تا به نرمی پیشانیشان را بخاراند؛ و لبانی را میخواهد که نوای نرمی را بیخ گوششان نجوا کند. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
هنگام که به خیمهای آتش درمیافتد، هرچند خردینهها بیشتر شیون میکنند، اما خدای خیمه، آنکه عمر و جانش در تار و پود خیمه بافته شده است، گرچه خاموش و بیخروش مانده باشد، دردمندیاش را کرانهای نیست. خردینهها سرانجام آرام میگیرند. اما خدای خیمه، درد را به جان درکشیده، به درون برده، و در کنج قلب خود جایش داده است، تا مگر روزی روزگاری به عربدهای، به اشکی، یا به خروشی ... (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
آنکه بامیش نیست، برفی هم بر بامش نمینشیند اما این نیز هست که آوار همسایه، لانه تو را هم میلرزاند. پس پریشانی. اما نه به همان اندازه که در لابهلای خشت و خاک خانهات، زیر ریزش آوار به تنگنا افتاده باشی. تو را بامی نیست، پس بیمی نیست. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
درد را که دانستی دیگر سخن به چه کارت میآید؟ کار به کار است. راه آشکار، رفتن میطلبد. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
در همهی دورهها مردم نیک یافت میشوند، اما در آن سالها، روزگاری که داستان ما در بستر آن روان است، از این دست مردمان بیشتر یافت میشدند. چشمهای مراقب هنوز مهلت نیکی ساده مردم را به خود، از آنها نگرفته بود. نیز نیکی گناه نبود. کردار نیک، جسارت میخواهد. و آن دوران آن جسارت خجسته درهم نشکسته بود، گرچه قوام هم نگرفته بود. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
بلقیس گوش به خطر دارد. آن را حس میکند. موج زلزله را، مادیان تیزهوش، پیش از رویداد درمییابد. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
شاید. شاید از آغاز چنین بوده است که زن در برابر هر مرد، زنیای دیگر مییابد. یا اینکه زنیاش رخی دیگر به خود میگیرد. اگر این نیست، پس چیست؟ (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
عشق اگرچه میسوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظهها را رنگین میکند. سرخ. خون را داغ میکند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانهایست هموار به ناهموار، ناهموار به هموار. کشف تازهای از خود در خود. ریشههایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز میکنند. در آن بود غبار باطن، موجی نو پدید میآید. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. خود را ... (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
تب اگرچه تن را نزار میکند، اما گرمایی دیگر گونه میبخشد. ستیز اگرچه خون با خود دارد، اما جان را برمیافروزد و شعلهور میکند، به تب و تاب میافکند، از رخوت برمیکشدش، باژگونهاش میکند. هم در چنین لحظههاییست که آدمی دمی از خود را فراچنگ میآورد. خود را میقاپد، جذب میکند، جانی تازه میگیرد و برای هستی خود بایدی مییابد. (...)
-
از کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) :
چنین حالتی انگار در آدمیزاد طبیعیست و هر زن بهرهای از آن دارد. زن نمیخواهد مردش - مردی که عمری با او به سر برده - ببیند که زنش سهم مهربانی او را دارد به دیگری میبخشد، یا آنچه را که از او دوست دارد با دیگری تقسیم کند. مگر اینکه زن عمدی در این کار خود داشته باشد. همچنین مرد باور دارد که همهچیز زن خود، حتی پنهانترین عواطفش ... (...)
-
برای ریگ روان نوشت :
این کتاب با روح و روان آدم بازی میکنه، واقعاً نمیدونم چطور باید یک کتاب رو نقد کرد یا در نقد یک کتاب باید چه گفت. اما، یک چیز رو میدونم اونهم اینه که این کتاب رو خوندم و لذت بردم. هر بار ورق زدنش لذت داره و آدم دلش نمیخواد هیچوقت تموم بشه.
-
برای جزء از کل نوشت :
قبل از خواندن این کتاب چشمانم بسته بود و دهانم باز، اما اکنون که چشمانم باز شده زبانم لال است. کتاب انقلابی در آدم بوجود میآورد، بسیاری از چیزهای عامیانه را باور نمیکنی حتی تیتر روزنامهها را. این بدبینی نیست، بینش است. کتاب یه شاهکار ادبی فاز در فاز است. داستان از زندان شروع شده و در هواپیما به پایان میرسد، چندین زندگی در طول کتاب تجربه میشود. از معدود کتابهایی که دوست ندارید تمام شوند. اما تمام شد.