وقتی که بدانی آزاد هستی، آیا باز هم تا آن فاصله داری؟ آزادی مگر شیئی است که تا آن را لمس نکنی نمیتوانی باورش کنی؟ چه ساده و چقدر دشوار! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
بریدههایی از رمان کلیدر 1 و 2 (5 جلدی)
نوشته محمود دولتآبادی
شب خاموش و آسمان وهمآلود بود. ستارهها، تیغکان برهنه و براق خنجری، فروآویخته از شب، به خیرهسری میدرخشیدند. پاک و درخشان و بلورین. اما هراسآور.
دل عاشقانه اگر میبودت، میشد بر گنبدی بام بایستی و هر کدام را که میخواهی، چون غوزهای که از دشت پنبه، بچینی. ستاره به دست. چنین شبانی بیهوده نیست اگر که پلنگان بر یال بلندترین قله فراز میروند و پرغرور پنجه در آسمان افکنند تا درشتترین ستاره از قلب آسمان برکنند و به زیر درآورند. بسا که در این برجهیدن شکوهمند و ستیزهجو، از قله فرو درغلتند و سنگوار بر تنهٔ کوه بلغزند، به ژرفاهای درهٔ تاریک فرو افتند، بشکنند و بمیرند با زوزههایی چون شیون زنان سالخورده. بیهوده نیست رمز لوندی این دخترکان سپیدروی، زیبایی شگفت شب پرستاره. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
هر انسان نهری خودرونده است به هر سوی که نیروها و خواستهایش میکشانندش؛ که هر آدم رودیست، که هر آدم جهانیست. نه مگر که در هر آدم روانی میجوشد؟ و چیست روان در تن؟ بازتاب غریوی در دالانی هزار خم. گم. دور. نالان. خروشان. تار. ناپیدا. ناشناخته. خاموش. ژرف. باژگون شده. فورانی و بیامان. به کشمکش و پیچوتابی دایم. نهفتی از آشوب و غوغا. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
هر آدم نهری است که کله به خاشاک و سنگ میکوبد و راه خود میرود؛ همهمه و آوای دیگر نهرها نه که راه او برگردانند، بلکه آهنگش را کندتر یا تندتر میکنند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
ما را، یا تبعید کردهاند، یا برای جنگ با افغانها، ترکمنها یا تاتارها به این سر مملکت کشاندهاند. ما همیشه شمشیر و سپر این سرزمین بودهایم. سینهٔ ما آشنای گلوله بوده، اما تا همان وقتی به کار بودهایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم. بعدش که حکومت سوار میشده دیگر ما فراموش میشدهایم و باز باید به جنگ با خودمان و مشکلهامان برمیگشتهایم. کار امروز و دیروز نیست. ما در رکاب نادر شمشیر زدهایم، همپایش تا هندوستان اسب تازاندهایم. چه میدانم، چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجاها کشاند یکیش هم برای این بود که با سینهٔ مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت آورد دم لبهٔ شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جانفدا بودهایم ما. شمشیر حمله همیشه اول سینهٔ ما را میشکافته. اما بار که بار میشده هرکس میرفته مینشسته بالای تخت خودش و ما میماندهایم با این چهار تا بُز و بیابانهای بیبار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل یک افعی روی زمینهای چپاولی خودشان چمبر زدهاند تا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
دشوارترین مردان هم بینیاز از نرمش و مهر نیستند. چنین است که گاه نباید شاخ در شاخشان گذاشت. این گاوان زخمی، انگشتانی میطلبند تا به نرمی پیشانیشان را بخاراند؛ و لبانی را میخواهد که نوای نرمی را بیخ گوششان نجوا کند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
هنگام که به خیمهای آتش درمیافتد، هرچند خردینهها بیشتر شیون میکنند، اما خدای خیمه، آنکه عمر و جانش در تار و پود خیمه بافته شده است، گرچه خاموش و بیخروش مانده باشد، دردمندیاش را کرانهای نیست. خردینهها سرانجام آرام میگیرند. اما خدای خیمه، درد را به جان درکشیده، به درون برده، و در کنج قلب خود جایش داده است، تا مگر روزی روزگاری به عربدهای، به اشکی، یا به خروشی شادمانه، از دل بیرونش بپراکند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
آنکه بامیش نیست، برفی هم بر بامش نمینشیند اما این نیز هست که آوار همسایه، لانه تو را هم میلرزاند. پس پریشانی. اما نه به همان اندازه که در لابهلای خشت و خاک خانهات، زیر ریزش آوار به تنگنا افتاده باشی. تو را بامی نیست، پس بیمی نیست. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
درد را که دانستی دیگر سخن به چه کارت میآید؟ کار به کار است. راه آشکار، رفتن میطلبد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
در همهی دورهها مردم نیک یافت میشوند، اما در آن سالها، روزگاری که داستان ما در بستر آن روان است، از این دست مردمان بیشتر یافت میشدند. چشمهای مراقب هنوز مهلت نیکی ساده مردم را به خود، از آنها نگرفته بود. نیز نیکی گناه نبود. کردار نیک، جسارت میخواهد. و آن دوران آن جسارت خجسته درهم نشکسته بود، گرچه قوام هم نگرفته بود. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
بلقیس گوش به خطر دارد. آن را حس میکند. موج زلزله را، مادیان تیزهوش، پیش از رویداد درمییابد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
شاید. شاید از آغاز چنین بوده است که زن در برابر هر مرد، زنیای دیگر مییابد. یا اینکه زنیاش رخی دیگر به خود میگیرد. اگر این نیست، پس چیست؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
عشق اگرچه میسوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظهها را رنگین میکند. سرخ. خون را داغ میکند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانهایست هموار به ناهموار، ناهموار به هموار. کشف تازهای از خود در خود. ریشههایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز میکنند. در آن بود غبار باطن، موجی نو پدید میآید. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. خود را مگر در گمشدگی خود بازیابد. چگونه اما عشق میآید؟ من چه میدانم؟ نسیم را مگر که دیده است؟ غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟ چشم کدام سر، تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟ از کجا میروید؟ در کجا جان میگیرد؟ در کدام راه پیش میرود؟ رو به کدام سوی؟ چه میدانم؟ دیوانه را مگر مقصدی هست؟ بگذار جهان برآشوبد! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
تب اگرچه تن را نزار میکند، اما گرمایی دیگر گونه میبخشد. ستیز اگرچه خون با خود دارد، اما جان را برمیافروزد و شعلهور میکند، به تب و تاب میافکند، از رخوت برمیکشدش، باژگونهاش میکند. هم در چنین لحظههاییست که آدمی دمی از خود را فراچنگ میآورد. خود را میقاپد، جذب میکند، جانی تازه میگیرد و برای هستی خود بایدی مییابد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
چنین حالتی انگار در آدمیزاد طبیعیست و هر زن بهرهای از آن دارد. زن نمیخواهد مردش - مردی که عمری با او به سر برده - ببیند که زنش سهم مهربانی او را دارد به دیگری میبخشد، یا آنچه را که از او دوست دارد با دیگری تقسیم کند. مگر اینکه زن عمدی در این کار خود داشته باشد. همچنین مرد باور دارد که همهچیز زن خود، حتی پنهانترین عواطفش را هم خریده است. آن را تماماً از خود میداند و باید که در اختیار خود داشتهاش باشد و مهر جز بهتر و تازه نگهداشتن مرد، از چشم و دست و زبان زن نباید که بتراود. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
شاید. شاید از آغاز چنین بوده است که زن در برابر هر مرد، زنیای دیگر مییابد. یا اینکه زنیاش رخی دیگر به خود میگیرد. اگر این نیست، پس چیست؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
عشق اگرچه میسوزاند، اما جلای جان نیز هست. لحظهها را رنگین میکند. سرخ. خون را داغ میکند. آفتاب است. فراز و فرود جان. کوهستانی افسانهایست هموار به ناهموار، ناهموار به هموار. کشف تازهای از خود در خود ریشههایی تازه در قلب به جنبش و رویش آغاز میکنند. در آن بود غبار باطن، موجی نو پدید میآید. تا کی جای باز کند و بروید و بماند، چیزی ناشناخته است. خود را مگر در گمشدگی خود بازیابد. چگونه اما عشق میآید؟ من چه میدانم؟ نسیم را مگر که دیده است؟ غرش رعد را چه کسی پیش از غرش شنیده است؟ چشم کدام سر، تاب باز نگاه آذرخش داشته است؟ از کجا میروید؟ در کجا جان میگیرد؟ در کدام راه پیش میرود؟ رو به کدام سوی؟ چه میدانم؟ دیوانه را مگر مقصدی هست؟ بگذار جهان برآشوبد! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
تب اگرچه تن را نزار میکند، اما گرمایی دیگر گونه میبخشد. ستیز اگرچه خون با خود دارد، اما جان را برمیافروزد و شعلهور میکند، به تب و تاب میافکند، از رخوت برمیکشدش، باژگونهاش میکند. هم در چنین لحظههاییست که آدمی دمی از خود را فراچنگ میآورد. خود را میقاپد، جذب میکند، جانی تازه میگیرد و برای هستی خود بایدی مییابد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
برکنده شده از کوه و دشت، در کنارهٔ کویر گیر افتاده بود. زمین چون چشم یتیمی حسرتزده بود. پهن، بیپایان و بیگناه. پاسخ هر نیاز یادی بود که سینه به سینهٔ بیابان را میمالاند، خار و خسش را میروفت و به همراه تا هر سوی میبرد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
زنیست! چه آرام! خوی میشی دارد که دو سه شکن زاییده باشد. آن سبکسریها در او دیده نمیشود. خوب، به هر تقدیر به این خانه و میان این محله پا گذاشت است. بارش هم روی دوش ماست. ما باید جمعآوریش کنیم، ما باید مراقبش باشیم. اما به کدام مرد او رکاب خواهد داد؟ زن است دیگر! همو که دارد پیش چشم من مثل کبک میخرامد و چشمهایش جز از بیزبانی و غربت نمیگوید، روزی میتواند بدل به کره اسب چموشی بشود. طبع زن! این طبع زن است. هر کدامشان میتوانند به آنی از این رو به آن رو بشوند به آب دریا و باد صحرا میمانند. بیقرار. و اگر به روی خود نمیآورند برای این است که نصیب از یک هوشیاری ذاتی دارند. آی … که هیچ نمیشود دانست در پناه این شیشههای درخشنده چهها خفته است! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
صید مروارید، دندان نهنگ را هم به همراه دارد. همیشهٔ خدا که باد بر یک سو نیست. هر سربالایی کلهپایی هم دارد. آدمیزاد همین است دیگر. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
تماشای چهرهٔ درد ، آسان نیست. آنهم به هنگامی که این چهرهٔ همسر سالیان تو باشد. روزگار، زن و شوی را در پایانهٔ راه یکی میکند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
هنگامی که دو مرد پاتیل گورماست را در میان گرفته باشند، برای هیچکدام کاری واجبتر از این نیست که لقمهٔ حریف را با لقمهای جانانهتر جواب بدهد. پس هر دو مرد تا آخرین لقمهٔ گورماست را بلعیدند بیآنکه گفتوگویشان از چند کلمه درگذرد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
رودهٔ راست در شکم هیچکس نیست. آنچه هست، همان نیست که همگان میبینندش. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
همین بهتر که مارال این را نمیدانست. چون هنگامی که چشمهایت بر چیزی بسته باشد که نمیدانی، بهرهور از جوری آرامش خاطر هستی. همین چشم ِ بینا داشتن، گاهی دست آدم را میان رنگ میگذارد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
حاج حسین مردی کوتاهقد و چهارشانه بود. گردن کوتاه و ریش توپی داشت و نمازش ترک نمیشد. همان شور و شوق مردمی که دارا میان مشتی نادار هستند، با او بود. یکچشم شهر کوران. پیر و جوانشان در پوست نمیگنجند. بیش از حجم خود فضا را غصب میکنند. هرچه، به کام ایشان باید باشد. هرچه، به میل ایشان باید بچرخد. تا اینها میگویند، هیچکس نباید بگوید. تا میخندند، هیچکس نباید بخندد. تا خشم میکنند، هیچکس نباید بجنبد. پیشاپیش در همهچیز. حق همیشه از آن ایشان است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
غمی نبود، اگر چنین نبود. سیاهی گاهی خوشایندتر، و شب هرچه تیرهتر، خیز و خزش بر شبرو آسانتر. غم مرز و پرابست قلعه نیست. این از چشم هیچیک از مردان پوشیده نمانده. آشنایند و شناسا. آنهم گاهی که یکی از ایشان دختری را در خانهای و خانهای را در قلعهای نشان کرده باشد. چنین مردی، خشت چنان خانهای را نیز میشناسد. به گریزگاه و درروها، به سوراخ سمبههایش آشناست. در هر آن میتواند طرح خانه، دیوار و درخت را در یاد نقش زند و خود را در هر کجای آن ببیند. به ستیز و گریز میتواند بیندیشد و از هزار دیوار در خیال برجهد و هزار بام و کوچه از زیر پای بدر کند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
پارهای شبها دلش او را به کاکل تپهای میکشاند، زیر ستارهباران شب میلمید و همهٔ بیتهای عاشقانهای که در یاد داشت به آواز میخواند؛ شوریدهسر و بیقرار. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
و غربت در غروب گلوگیرتر است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
«شو مهتاو که مهتاُوم نیامد»
«نشستُم تا سحر خوابُم نیامد»
«نشستُم تا سحر قلیان کشیدُم»
«که یار هر شوُم امشو نیامد» کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
آخر پردههای دل آدم از آهن که نیستند؟ به نگاهی گاه در هم میریزند! گاه چنین است که تاب کلامی را نمیشود آورد. بند دل میلرزد. در این میان گناه را پای که باید نوشت؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
کشندهتر از این چیست که آدم به کاری خلاف طبعش واداشته شود؟ کاری که از یک سوی میرود و تو از دیگر سوی. کاری از آن گونه که برخلاف تو میرود. چنین لحظههایی سرآمدنی نیستند کش میآیند، درازا مییابند، سنگین میشوند، خمار و تنبل میشوند. زندگانی کُند میشود، از خود وامیماند و آدمی احساس میکند در برکهای راکد ماندگار شده است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
خوی زنِ ما چنین پرورده شده است، که به مرد پناه بَرَد. زن، اگر از شمشیرش هم خون بچکد، در چشم زن، باز زن است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
گاه چنین است که جهنم هم دلچسب مینماید. فریب پیچوتاب شعله، به خود میکشاندت. میبلعدت. کدام کس توانسته آتش را زشت بشمرد؟ عشق سودایی، همان آتش است. به خودی میکشاندت، فرو میبلعدت، آتشت میزند، آتشت میکند. به آنکه درافتی، خود آتشی. خودِ آتش. بسوزد این خرمن. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
هرکس گرفتاری خود دارد. گرچه این گرفتاری گسسته از دیگری نیست. اما هنگام که کلام سنگ میشود، و زبان و دهان کاریزیست بههم درفروریخته، هرکس به ناچار گرفتار خویش است. زبان رو به درون راه میگشاید. هر آدم پاره سنگیست. آیا درون سنگ، آرام است؟ نه، پندارم. باد، آرام گرفته است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
دشمن را، دشمن میخواست. بیهیچ حجابی از نجابت. بیهیچ نقطهای ترحمانگیز: گو گم شوند این معصومیّتهای دستوپاگیر. شرّ تمام. بگذار شرارت جان بگیرد. آنچه از خصم تیغ مرا کندتر کند، گم باد. قلب مهربان خود را در خاک دفن میکنم. تو هم در من همینجور نگاه کن. ماده گرگی درنده. ناکسی که این بار نمیخواهد قربانی خود را از میان برهگان برگیرد. این بار ستیز گرگیست با گرگ. چنگ و دندان تیز کن. این لبخند پرملاحت را از روی لبهایت برمیچینم. چنین به ناز دم مجنبان. شیرینی مکن. به این تن و اندام جوان چندین پیچوتاب مده. پستانهایت را به دشنه چاک میدهم. چشمان مهربان و قشنگ خود را بر خشم من سد مکن. ویرانش میکنم. ویرانشان میکنم. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
دلِ زن شکاک است و دماغش مثل تازیهای شکاری بوها را میشناسد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگیِ زبان و گستردگی جان. صحرای به آتش در نشسته، پشت لبهای بسته. شعله، شعلهای که پایانش نیست و پنداری آغازش نیز نبوده است، از دریچهٔ چشمها زبانه میکشد. صحرای سوخته. صحرای سوخته! کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
آشنایی. درِ آشنایی گشوده شد. میان دو زن، نام مرد کلیدیست به گشایش قفلی که کدام بر دریچهی قلب خود بسته دارند. در نظر دخترینهٔ بیابانگرد، راز چیست؟ با چه نامی معنا میشود؟ با نام مرد! شاید پنداشته شود زندگانی پر از راز است. این درست. بیگمان چنین است. اما دختر بالغ بیابانی همهٔ آن زندگانی را در مرد میجوید. چه نشانهای از مرد به او نزدیکتر و، هم دورتر از دسترس است؟ تا دختر و پسری به هم برسند، از هزار خم باید بگذرند. چه بسیار جفتهای جوانی که در خواهش پیوند، پیر شدهاند. چه بسیار که آرزوی حجله به گور به بردهاند. هزار بند از پای بگسلی تا دستت در دست یار بگیرد. از این است که آوازهای فراغ در بیابان و دشت پیچان است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
لحظهها هرچه کش بیایند، جای روح فراختر میشود. ثقل میشکند. شکستههایش در لحظهها جاری میشوند. شکستههایش شکستهتر میشوند. فقط بگذرند. فقط اگر بگذرند. همین قدر که چشم در چشم نباشند و جان، پناه امنی بیابد راهی گشوده میشود. راهی گشوده میشود. جان آدمی، آسمانی بیپایان است. به ظاهر ایستاده است، اما هماندم، دور از نگاه ما میتپد. میجوشد. گسسته و بسته میشود. بر هم میخورد. آشفته میشود. توفان. ابرهای تلنبار. تیرگیِ آذرخش. باران فرو میکوبد. سیلِ ویرانگر. خرابی. اینک آفتاب. ابرها سبک شدهاند. سپید شدهاند. گسیختهاند. آسمان برجاست آسمان برجاست. آبی. آبی. چه بود آنچه گذشت؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
گلمحمد هنوز باد جوانی به کله داشت، این بود که از زشتیهای جنگ نمیگفت، سهل است، آن را غرورآمیز هم بیان میکرد. جوری که انگار مرد آنگاه به مردانگی دست مییابد که در آتش نبرد پخته شده باشد. نیز تکیه بر این میداشت که جنگیدن پیشهٔ مردان است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
تو نیز زنی؛ فراخور عشق! آرامش. اما دل دریا همیشه بر آشوب است. زن، دریاست؛ گرچه کماند دریاهایی که ستیغ صخرهها - مردان - را به آشوب خویش از پای برکنند. خروش آشوب گذراست. آشوب فرو مینشیند. صخره برجاست: مرد، ایستاده است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
این را به یقین میتوان گفت که زن و زن یکدیگر را از درون پس میزنند، گرچه در برونه خواهرگفتهٔ هم باشند. چیزی در ایشان هست که ترسو و حسود است. دست و دلبازترینشان هم از این نقص برکنار نیست. حسد به برازندهتر از خود. ترس از همو. خطر اینکه پسندیدهتر افتد. بیم واپسماندن. این نه تنها در چند و چون برازندگی، قلب زن را میخلد، که در کار و در رفتار نیز چنین است. دیگری اگر در کار چربدستتر است، مایهٔ آزار زن است. سرکوفتگی میآورد. اگر آزادهخوی است، مایهٔ خردی اوست. اگر گشادهروی است، دل او را میآزارد. جبین درهم کشیده اگر باشد، خشمانگیز است. و همهٔ اینها - دلآزردگی، خردینگی، سرکوفتگی - راه به کینه میبرند. کینه اولین منزلگاهیست که زن در درون خود به آن میرسد. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
در میان تمام مردم اگر جستوجو کنیم، شاید هیچ تیرهای را به اندازهٔ مطربها، شبیهخوانها و روضهخوانها حجابدریده نیابیم. اما دراویش دورهگرد، گدایان قلندر، اگر تا بدان پایه سیرتدریده نباشند، بیش از دیگران بر سفرهٔ مردم چریدهاند، در زندگیشان شریکند و در لابلای آنها میلولند، میبویند و خود را به زندگانی آنها میمالانند. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
اما ای مرد، آخر چه میکنی؟ در پندار خود غرق شدهای! برای پندار همیشه فرصت است؛ اما برای ربودن، شبیخون زدن، فقط گاهی. گاهی. تکانی بخور! حرکتی! خوابت را بشکن. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
آدم بیابان همچون عقاب است. آزاد و ناپرابسته. و هرگاه او را به دام بیاندازند و میان چار دیواری تنگ بستهاش بدارند - که همهٔ آفتاب را نتواند ببیند و همه نسیم را نتواند ببوید و همهٔ نواهای بیگانه و آشنای دشت و بیابان را نتواند بشنود - در غمی دلآزار تهنشین میشود. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
ما به آدمهایی محتاج هستیم که خود را مدیون زندگانی بدانند نه طلبکار آن.
به آدمهایی محتاج هستیم که به زندگانی عشق داشته باشند نه کینه.
به آدمهایی محتاج هستیم که به آینده بچه هایشان فکر کنند نه به گذشته پدرهایشان.
ما از فرومایگیها استقبال نباید بکنیم، بلکه میخواهیم اول چنین روحیههای بیماری را در هم بشکنیم. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
من از این مردم این را فهمیده ام که خاموشی شان را نباید نشانهء باورشان به حساب آورد، همه چیز را میبینند و همه حرفی را با سکوت گوش میکنند و سر و گوش میجنبانند. اما نباید باور کرد که آنها به سادگی باور میکنند…آنها فکر میکنند که فقط امامها و معصومها بودند که به راه رضای خدا کار میکرده اند و دربارهء مردم نیت خیر داشته اند. میخواهم نتیجه بگیرم که مردمی را با چنین عمق و وسعت روحی ،شاید بشود برای یک مدت گذرا و به خاطر یک امر مشخص تهییج کرد، اما رخنه و نفوذ عمیق در چنین روحیه هایی، با چهار تا سخنرانی بی سر و ته اینجا و آنجا ممکن نیست و اگر به حرفهایت گوش هم دادند نباید باورت بشود که حرفهایت باورشان شده. چون در نهایت، خیلی خوشبین باشند، ناچارا" سر میاندازند که تو بجایشان حرف بزنی و احتمالا در باره شان تصمیم بگیری و برایشان کاری بکنی که این به نظر من تنبل بار آوردن مردم است!
- چه راهی را پیشنهاد میکنی، تو؟
- آتش به جای باد، پیشنهاد من این است!
- بازش کن مطلب را!
- مطلب این که حرف، باد است. اما فکر، آتش است. آتش را باید اول گیراند باد خودش به آن دامن میزند… کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
درد از همین نقطه پیدا میشود. گنگیِ زبان و گستردگی جان کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
شما کُردها مردم سختی هستید. تندخو هستید، اما سخت هم هستید. صبر و حوصلهٔ بلوچ را ندارید، اما تاب سختی را دارید. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
بلوچها ذاتاً آدمهای آرام و کمهلهباشی هستند. خوی شتر را دارند. کم مینالند و زیاد بار میبرند و راه بسیار میروند. خودِ شتر. اما هرگز به اندازهای که خار گیر شتر میآید، نان و دانهٔ خرما گیر آنها نمیآید. چطور اینقدر دوام میآورند این مردم ما؟ کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی