شب خاموش و آسمان وهم‌آلود بود. ستاره‌ها، تیغکان برهنه و براق خنجری، فروآویخته از شب، به خیره‌سری می‌درخشیدند. پاک و درخشان و بلورین. اما هراس‌آور.
دل عاشقانه اگر می‌بودت، می‌شد بر گنبدی بام بایستی و هر کدام را که می‌خواهی، چون غوزه‌ای که از دشت پنبه، بچینی. ستاره به دست. چنین شبانی بیهوده نیست اگر که پلنگان بر یال بلندترین قله فراز می‌روند و پرغرور پنجه در آسمان افکنند تا درشت‌ترین ستاره از قلب آسمان برکنند و به زیر درآورند. بسا که در این برجهیدن شکوهمند و ستیزه‌جو، از قله فرو درغلتند و سنگ‌وار بر تنهٔ کوه بلغزند، به ژرفاهای درهٔ تاریک فرو افتند، بشکنند و بمیرند با زوزه‌هایی چون شیون زنان سال‌خورده. بیهوده نیست رمز لوندی این دخترکان سپیدروی، زیبایی شگفت شب پرستاره.
۴ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
arash_phdk
‫۶ سال قبل، دو شنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۶
Mahkame
‫۵ سال و ۱۱ ماه قبل، یک شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۴
كتابخانه گوگولي
‫۵ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۵۱
💟💟💟
‫۳ سال و ۴ ماه قبل، دو شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰، ساعت ۰۲:۱۰