رفتم توی حیاط. روت دنبالم آمد. "چرا میترسی؟"
گفتم: "من نمیترسم. من هیچ وقت نمیترسم."
گفت: "آها. میگی پات هم مشکلی نداره."
گفتم: "از اون پا تا مغزم خیلی فاصله هست."
تعجب کرد. گفت: "معلومه. کی گفته نیست؟"
رفتم توی حیاط. روت دنبالم آمد. "چرا میترسی؟"
گفتم: "من نمیترسم. من هیچ وقت نمیترسم."
گفت: "آها. میگی پات هم مشکلی نداره."
گفتم: "از اون پا تا مغزم خیلی فاصله هست."
تعجب کرد. گفت: "معلومه. کی گفته نیست؟"