آدمی، پس از آن که به ما رنج بسیار داده، دیگر برایمان هیچ چیز نیست. بنابراین میتوان گفت که به اصطلاح عوام، "برای ما مرده است." مردگان را هنوز دوست داریم و برایشان گریه میکنیم، دیرزمانی جاذبهی مقاومتناپذیر افسونی را حس میکنیم که بعد از خودشان باقی میماند و اغلب ما را به گورستان میکشاند. در عوض آدمی که همه بدی در حقمان کرده و از جوهرهاش اشباع شده ایم، دیگر نمیتواند حتی سایهی رنج یا شادمانیای را روی ما بیندازد. برایمان از مرده هم، مردهتر است. پس از آن که او را تنها چیز ارزشمند این جهان دانستیم، پس از آن که لعنتش کردیم، پس از آن که خوارش شمردیم، دیگر محال است بتوانیم داوریاش کنیم و خطوط چهرهاش را چشم حافظهمان دیگر به زحمت تشخیص میدهد، بس که زمانی طولانی بیش از حد به آنها خیره بوده و خسته شده است.