انتظار طولانی آموزنده است. اما ممکن نیز هست که شخص منتظر را بر آن دارد که صحنه استقبال از طرف را چنان به تفصیل در خیال بپروراند که هرگونه اثر خوشایند دیدار بیخبر را خنثی کند. طبل حلبی گونتر گراس
گونتر گراس
انگار مستراح تنها جایی بود که آدم میتوانست آزاداندیش باشد و برای همیشه آزاد بماند. طبل حلبی گونتر گراس
… قابله هم دیگر بند نافم را بریده بود و چارهای جز تسلیم نداشتم. طبل حلبی گونتر گراس
امروز دیگر قهرمانی وجود ندارد که آدم داستانش را بنویسد، چون دیگر فرد به خود معتقدی باقی نمانده، و اصلا فردباوری برافتاده و انسان تنهاست و تنهایی آدمها همه به هم میماند و هیچکس حق ندارد آنجور که خودش میخواهد تنها باشد و آدمها آحاد تودهای تنها و بینام و بیقهرمانند. طبل حلبی گونتر گراس
من امروز پی بردهام به اینکه چیزها همه نگاه میکنند و هیچ چیزی نادیده نمیماند. حتی کاغذهای دیواری اتاق حافظهشان بهتر از مال آدمهاست. فقط خدای بزرگ نیست که همه چیز را میبیند. صندلی گوشه آشپزخانه یا چوب رختی به دیوار آویخته یا زیرسیگاری تا نیمه انباشته یا پیکره چوبین زنی نیوبه نام کفایت میکند که همه کارهای ما به گواه شهود عینی برملا شوند و چیزی فراموش نشوند. طبل حلبی گونتر گراس
… به پشت سپر بیخبری پناه میجویم و باید دانست که این بهانه بیخبری آن روزها مد شده بود و حتی امروز کلاه قشنگیست که با بسیاری کلهها جور است و روهای بسیاری را سفید میکند. طبل حلبی گونتر گراس
… ولی در پیازانبار شمو این جور خوراکها پیدا نمیشد. اصلا آنجا خوراکی نبود و اگر کسی گرسنه میبود میبایست به رستوران دیگری مثل فیشل برود نه به پیازانبار. زیرا در پیازانبار فقط پیاز خرد میشد. میپرسید چرا؟ برای اینکه اینجا پیازانبار بود نه رستوران و نظیرش هیچجا نبود زیرا پیاز، خاصه پیاز خرد شده وقتی خوب نگاه میکردند… ولی مهمانان شمو هرقدر هم که نگاه میکردند، هر قدر هم که چشم میدراندند چیزی نمیدیدند، یا دست کم عدهای از آنها چیزی نمیدید زیرا اشک جلو چشمانشان را گرفته بود. البته نه از دردمندی دلهاشان، زیرا هیچ معلوم نیست که چون دل دردمند شد چشم اشکبار شود. بعضی هرگز موفق نمیشوند حتی قطره اشکی بیفشانند، خاصه طی این دهه و چند دهه اخیر به این دلیل است که قرن ما بعدها قرن خشکچشمان نام خواهد گرفت. گرچه همه جا درد بسیار است و درست به دلیل همین قحط اشک بود که کسانی که دستشان به دهانشان میرسید به پیازانبار میرفتند و تختهای به شکل خوک با ماهی و یک کارد آشپزخانه به هشتاد فنیگ کرایه میکردند و یک پیاز عادی که در هر آشپرخانهای پیدا میشود به قیمت دوازده مارک میگرفتند تا آن را روی تخته خرد و خردتر کنند تا آب پیاز مرادشان را برآورد. میپرسید مگر مرادشان چه بود؟ مرادشان همان بود که این دنیا با همه دردهای سیاهش برنیاورده بود و آن جاری شدن اشک بود. طبل حلبی گونتر گراس
هنرمند متهم میکند، بیان میکند، عشق میورزد! هنر یعنی نبرد میان زغال طراحی و کاغذ سفید و له شدنش بر سینه آن. طبل حلبی گونتر گراس
گورستانها همیشه بر من جاذبه اعمال کردهاند. شسته و رفته و صادقند. در آنها منطقی مردانه سرزنده میبینم. آدم در گورستان جسور میشود و جرأت گرفتن تصمیم پیدا میکند. در گورستان است که خط پیرامون زندگی منظورم البته حاشیه قبرها نیست آشکار میشود و به بیان دیگر زندگی معنا مییابد. طبل حلبی گونتر گراس
… به یک حرکت به تندی روی پلههای نردبان قرار گرفتم و شروع به پایین آمدن کردم و از یکیک پلههای نردبان گواهی گرفتم که فقط برای بالا رفتن درست نشدهاند و انسان میتواند اگر بخواهد از آنها پایین هم بیاید و سکوی پرش را فرونجسته نیز میتوان ترک کرد. طبل حلبی گونتر گراس
مصیبت چکمههایی میپوشید که پیوسته زمختتر میشد و قدمهایی پیوسته بلندتر و پرصداتر برمیداشت تا همهجاگیر شود. …. آخر مصیبت را نمیشود در سرداب به زنجیر کشید. در سرداب هم که باشد همراه با فاضلاب به لولهکشی نفوذ میکند و از لولههای گاز به همه جا سر میکشد و به همه خانهها وارد میشود و مردم که دیگشان را بار میگذارند روحشان هم خبر ندارد که غذاشان با آتش مصیبت پخته میشود. طبل حلبی گونتر گراس
… هیچ زخمی در سمت پیشین اندام او که هدفی نمایان و سهلالوصول برای تیغ بدخواهان بود دیده نمیشد. او فقط از پشت زخمپذیر بود. دسترسی به او فقط از پشت سر ممکن بود. کاردها و ضامندارهای فنلاندی و لهستانی و دشنههای بارکشان بندر و سربازان کشتیهای آموزش فقط بر پشت او نقش میگذاشتند. طبل حلبی گونتر گراس
بدترین عکسها آنهاست که در خیال، و نه با دوربین و فلش این جور چیزها برداشته میشوند یا اگر هم از این وسایل استفاده شود هرگز ظاهر نمیشوند. طبل حلبی گونتر گراس