اگر ماری موفق میشد بدون اینکه مرا در آغوش بگیرد از کنار من رد بشود آن وقت تنها یک راه برایم باقی میماند ، خودکشی. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
هاینریش بل
من خوشبختی را لحظه ای میدانم و چیزی را که بتواند بیش از یک یا دو یا حداکثر سه ثانیه دوام بیاورد خوشبختی نمیدانم. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
دلقکی که به مشروب و الکل پناه ببرد، خیلی سریعتر از یک شیروانیساز مست سقوط خواهد کرد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
بهترین محافظ انسان، تواناییهای شغلی و حرفهای او با توجه به ساختمان بدنش میباشد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
به اعتقاد من، عصر ما تنها شایسته ی یک لقب و نام است: “عصر فحشا”. مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ اشخاص با کارهای غیراخلاقی عادت میدهند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
مردم ثروتمند در مقایسه با مردم فقیر، خیلی بیشتر خیرات دریافت میکنند و اگر هم مجبور به خرید چیزی باشند، اغلب اوقات، این لوازم به قیمت ارزانتر برایشان مهیا میشود. عقاید یک دلقک هاینریش بل
چمدانهای باز مثل چهارپایانی هستند که از گرسنگی میخواهند دهانشان را پر کنیم. ما هم چمدانهای باز را پر میکردیم و به راه میافتادیم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
کسی که آواز بخواند، هنوز زنده است و کسی که گرسنه شود و از خوردن غذا لذت ببرد، هنوز از دست نرفته است. عقاید یک دلقک هاینریش بل
به شکل عجیب و غریبی، با وجود تمام تجارب تلخی که با همنوعان خود پشت سر گذاشتهام، آنها را دوست دارم؛ منظورم انسانهاست. وقتی یکی از این انسانها میمیرد، من غمگین میشوم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
یک هنرمند، مرگ را همیشه با خود یدک میکشد؛ درست مانند کشیشی که همیشه کتاب مقدس را با خود حمل میکند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
مادر واقعا با وجود شنیدن خبر مرگ هنریته سعی کرد شروع به خوردن غذا کند. مسلما او میخواست به این شکل بگوید: زندگی ادامه پیدا میکند یا چیزی شبیه به این. اما من دقیقا میدانستم این تفکر او صحیح نیست. زندگی ادامه پیدا نمیکند، بلکه این مرگ است که ادامه خواهد یافت. عقاید یک دلقک هاینریش بل
زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل، میز را برای صرف غذا میچیدند. آنا دستمال سفره ی هنریته را که هنوز به نظر نمیرسید آنقدر لک شده باشد، داخل حلقه ی زرد رنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بود و همه ی ما نگاههایمان متوجه دستمال سفره ی هنریته شده بود که هنوز آثار قدری مربا و یک لک کوچک قهوه ای سوپ یا سس بر روی آن دیده میشد. برای اولین بار در زندگیام به ارزش وحشتناک اشیایی پی بردم که یک نفر بعد از مرگ و یا در زمان حیاتش بر جای میگذارد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
با خودم فکر کردم در چه حالتی رنج بیشتری میکشیدم: اگر ماری لباسهایش را اینجا میگذاشت یا همه چیز را با خود میبرد، کمد را تمیز میکرد و در جایی حتی یادداشتی با این مضمون به چشم نمیخورد: “مدت زمانی را که با تو بودم، هرگز فراموش نخواهم کرد.” شاید هم این کاری که او الان کرده بود، بهتر بود. اما لااقل میتوانست جایی یک دکمه ی جداشده از بلوزش و یا کمربندی را بر جای بگذارد؛ یا اینکه در غیر اینصورت تمام کمد را با خود میبرد و میسوزاند تا دیگر هیچ اثری باقی نماند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
گاه اشیا میتوانند احساسات و عواطف درونی انسان را شدیدا تحت تاثیر قرار دهند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
خود را به گذشته ی افتخارآمیز چسبانیدن، به معنای چاپلوسی و تزویر است؛ چون هیچ انسانی لحظات را به درستی نمیشناسد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
دختربچهها این شانس را دارند که همیشه “شیرین” نامیده میشوند و با آنها به خوبی رفتار میشود. عقاید یک دلقک هاینریش بل
اصلا برایش قابل درک نبود که او شخصا یک هنرمند نیست و ابزار لازم برای هنرمند شدن را نیز در اختیار و در وجودش ندارد و نمیتواند با افراد هنرمند نیز ارتباط برقرار کند. طبیعی است در چنین شرایطی آنها متوسل به حربه ی جنجال و تحریف میشوند و چرندگویی میکنند؛ آن هم در حضور دختران زیبا و جوان که هنوز به اندازه ی کافی دارای تجربه نیستند و زودباورند و ممکن است هر آدم بهدردنخوری را ستایش کنند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
او هنگام صحبت کردن، رنگش را کاملا باخته بود؛ اما چند نفر دیگر لااقل این شجاعت را داشتند که تبسم کنند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هنر کمدی در این نهفته است که ما موقعیت اجتماعی و حقیقی زندگی انسانها را به شکل انتزاعی و به گونهای که با زندگی روزمرهشان هیچ تفاوتی ندارد، به نمایش درآوریم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
حرف زدن درباره ی لحظات گذشته، خود اشتباه محض است و تکرار آن چیزی جز انتحار و خودکشی نیست. لحظاتی وجود دارند که تکرار آنها ممکن نیست. هرگز نباید سعی در تکرار آنها داشت؛ باید همانگونه که یک بار اتفاق افتادهاند، تنها به خاطر آورد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
شما سعی خواهید کرد همه چیز را درون خود بریزید، حرفی نزنید و در مقابل همسایگان، تظاهر به صمیمیت میکنید، تا اینکه کاسه ی صبرتان لبریز میشود و در یکی از شبهای تابستان، پشت درهای بسته و کرکرههای پایین کشیده شده، ظروف عتیقه و گرانقیمت را به در و دیوار میکوبید و صدای شکستن آنها به گوش میرسد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
وقتی کسی تنها یک مرد را دوست دارد، معنای آن فقط این میتواند باشد که مقصودش شوهرش است. عقاید یک دلقک هاینریش بل
برای هر انسانی در زندگی یک شانس وجود دارد؛ شانسی که مسیحیان آن را لطف و مرحمت الهی مینامند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
گاه انسان دچار اشتباه میشود و نمیداند که آیا با یک انسان زنده روبرو است یا با یک عروسک کوکی. عقاید یک دلقک هاینریش بل
محبت و صمیمیت را نمیتوان با زور در مردم به وجود آورد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
قوم و خویشهای ما هر کسی را که به خود جرئت میداد بگوید هر انسانی گاه و بیگاه نیاز به غذا، نوشیدنی یا کفش دارد، فردی پولپرست مینامیدند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
همه ی ما در برابر جامعهمان وظایفی داریم که موظف به انجام آنها هستیم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
شما همیشه حرف از درصد میزنید؛ ده، بیست، پنج، پنجاه درصد، اما هیچوقت نمیگویید چنددرصد از چه چیز؟ عقاید یک دلقک هاینریش بل
بعضی از مردم برای پی بردن به اینکه آیا معشوقهشان دوستشان دارد یا نه، گلی را پرپر میکنند و هر بار میگویند: دوستم دارد، دوستم ندارد، دوستم دارد، دوستم… عقاید یک دلقک هاینریش بل
شما میتوانند زنی را بدون اینکه با او زندگی کنید، دوست داشته باشید و به او عشق بورزید. عقاید یک دلقک هاینریش بل
اگر او خودش واقعا دوست داشت پیش من بماند، آنوقت هیچکس نمیتوانست او را مجبور به ترک من بکند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
از گفتگو با آلمانیهای نیمهمست که از گروه سنی خاصی هستند، هراس دارم. چون آنها فقط درباره ی جنگ حرف میزنند و نظرشان این است که جنگ، پدیدهای بینظیر و باشکوه بوده و وقتی آنها کاملا مست هستند معلوم میشود کشتار انسانها را چیز زیاد مهمی نمیدانند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
به هیچ فکر میکنم؛ میشود به هیچ فکر کرد. در این لحظات، احساس میکنم درونم به طور کامل خالی شده است، مثل یک فرد مست و دلم میخواد کفشها و لباسهایم را درآورم و به گوشهای پرتاب کنم؛ بدون هیچ باری. عقاید یک دلقک هاینریش بل
خواب، چیزی مثل اوقات فراغت است؛ یک وجه اشتراک بزرگ بین ما انسانها و غیرانسانها. اما بهترین شکل اوقات فراغت آن است که با آگاهی کامل آن را تجربه کنی. عقاید یک دلقک هاینریش بل
من با تعصبی خاص به اوقات فراغت انسانها که به اشکال مختلف نیز هست، مینگرم: اینکه چگونه کارگری که پاکت حقوقش را در جیب میگذارد و روی موتورسیکلت خود سوار میشود، بورسبازی که بالأخره گوشی تلفن را به زمین و دفتر یادداشت خود را در کشوی میز میگذارد، خانم فروشنده ی مواد غذایی که پیشبند خود را باز میکند، دست و رویش را میشوید، موهایش را مرتب میکند و به لبانش ماتیک میزند، کیفدستیاش را برمیدارد و راه میافتد. تمام این صحنهها بینهایت انسانی هستند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
در زندگی یک کودک، پوچی و بیهودگی خیلی از مسائل مشاهده میگردد. چیزی که برای ما بزرگترها غریب است، زندگی بدون نظم و انضباط است و همیشه حزنانگیز. این بچهها هرگز به عنوان یک طفل، آشنایی با واژهای به نام اوقات فراغت ندارند؛ فقط زمانی که “اصول انضباطی” از طرف آنها پذیرفته شود، میتوان صحبت از تعطیلات و اوقات فراغت کرد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هر روز صبح در ایستگاه بزرگ راهآهن، هزاران نفر داخل شهر میشوند تا سر کار کارهای خود بروند و یا در همین حال، هزاران نفر دیگر از شهر خارج میشوند تا سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محلهای کارشان را با یکدیگر عوض نمیکنند؟ صفهای طویل اتومبیلها و راهبندانهای ناشی از آن در ساعتهای پر رفت و آمد از روز، خود معضلی بزرگ است. اگر این دو دسته از مردم، محل کار و یا سکونتشان را با یکدیگر عوض کنند، میتوان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا، درگیریهای روانی و فعالیت پلیسهای راهنمایی بر سر چهارراهها اجتناب کرد. آنگاه خیابانها آنقدر خلوت و ساکت خواهند شد که میشود بر سر تقاطعها نشست و منچ بازی کرد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
به تصویر کشیدن پوچیهای زندگی روزمره، از نقاط قوت من به شمار میآید: زندگی مردم را به دقت مورد بررسی قرار میدهم، مشاهداتی را جمعآوری میکنم و سرانجام با در نظر گرفتن عوامل مختلف به ریشهیابی آنها میپردازم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
به مجرد اینکه یک نفر انسان هایی را که دارای ذوق هنری هستند هنرمند خطاب میکنند، دردآورترین سوءتفاهمات آغاز میشوند. انسان هایی که دارای ذوق هنری هستند، درست زمانی به هنر میپردازند که یک هنرمند احساس میکند اوقات فراغت خود را شروع میکند. آنها زمانی به هنر میپردازند که هنرمند فرصت یافته برای دو، سه، چهار یا پنج دقیقه هنر را به دست فراموشی بسپارد؛ آن وقت، هنردوستان شروع به صبحت درباره ی وانگوگ، کافکا، چاپلین یا بکت میکنند و موفق به عذاب هنرمند میشوند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هنرمندانی هستند که به هیچ چیز دیگری جز هنر فکر نمیکنند، اما احتیاجی به اوقات فراغت و تعطیلی ندارند؛ چون اصلا کار نمیکنند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
آنچه یک دلقک به آن نیاز دارد، آرامش است؛ آرامشی که دیگران آن را فراغت از کار مینامند. اما این مردم نمیتوانند درک کنند که معنای اوقات فراغت و تعطیلی برای یک دلقک، در واقع فراموش کردن کار است. این مسئله را نمیفهمند، چون طبیعی است که آنها اوقات فراغت و بیکاری خود را با دیدن برنامه ی یک هنرمند پر میکنند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
نکته ی جالب توجه این که در فیلمهای مخصوص رده ی سنی شش سال به بالا، همیشه تعداد خیلی زیادی روسپی ایفای نقش میکنند. من هنوز درک نکرده ام که بر اساس چه معیاری کمیتههای ویژه، این فیلمها را مخصوص یک رده ی سنی خاص تعیین میکنند. زنانی که در این گونه فیلمها بازی میکنند، یا طبیعتا رفتاری غیراخلاقی دارند و یا فقط با توجه به شرایط اجتماعی به این راه کشیده شده اند. در هر حال، هرگز اثری از مهربانی در آنها دیده نمیشود. عقاید یک دلقک هاینریش بل
در فیلم هایی که موضوع آنها کارهای غیراخلاقی و طلاق است، همیشه خوشبختی و خوششانسی یک نفر نقش بزرگی را بازی میکند. “عزیزم، من را خوشبخت کن” یا “تو که دوست نداری مانع خوشبختی من شوی؟” عقاید یک دلقک هاینریش بل
علت علاقه ی من به فیلمهای مخصوص کودکان شش ساله این است که در این فیلمها رذالتهای مخصوص بزرگسالان، کینه، کارهای غیراخلاقی و طلاق جایی ندارند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هیچکس در این دنیا -چون در بطن موقعیت خاص انسانی دیگر قرار ندارد- نمیتواند احساس صحیح و درستی درباره ی بدی یا خوبی مسئله ای داشته باشد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
گمان نمیکنم هیچ انسانی در دنیا قادر به درک یک دلقک باشد. حتی یک دلقک هم نمیتواند دلقک دیگری را خوب بشناسد؛ چون در این رابطه، رشک و حسد نقش بزرگی را بازی میکند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
تا آنجایی که من میدانم، وقتی زن و مردی حتی دو و یا سه بار به شکل رسمی چه در محضر و چه در کلیسا به عقد هم درآیند، اگر آن دو شخصا صیغه ی عقد را نخوانند، ازدواجشان رسمیت پیدا نمیکند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
منظورم از مرد، کسی است که بتواند مسائل و مشکلاتش را درک کند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
انسانها میتوانند علیرغم داشتن ایدئولوژیهای مختلف، حداقل نسبت به هم رفتاری انسانی داشته باشند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
کاش چیزهایی را که با چشمانت میبینی، با گوشهایت هم بشنوی. عقاید یک دلقک هاینریش بل
دانستن این که انسانها زیر فشار و تحت تاثیر نوع جهانبینیشان دست به چه کارهایی خواهند زد، اصلا کار ساده ای نیست. عقاید یک دلقک هاینریش بل
دیدن آدم هایی که بیهوده سعی دارند با پوشیدن لباسهای موجه ادای آدمهای باوقار را دربیاورند، همیشه ناراحتم میکرد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
این که او باید حتما دیپلم بگیرد، در واقع موضوعی است که کمیته ی مرکزی جمعیت آشتی دهنده ی نژادهای متضاد باید یک بار هم که شده به آن بپردازد. عناوینی چون دیپلمه، غیردیپلمه، معلم، معاون رئیس دبیرستان، لیسانسه و غیرلیسانسه، همه و همه مسائلی هستند که به نژادهای مختلف ربط پیدا میکنند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
تلفن را قطع کردم و گوشی را کناری قرار دارم. خیلی بهتر بود او را با وجدانش کاملا تنها میگذاشتم تا با آن به مبارزه بپردازد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
حتی چشمان شیطان هم به تیزی چشمان همسایگان نیست. عقاید یک دلقک هاینریش بل
مدت هاست که با خود عهد کرده ام دیگر با کسی راجع به پول و هنر حرف نزنم. هر وقت این دو مقوله کنار هم قرار میگیرند، هرگز نمیتوان انتظار حفظ تعادل را داشت: برای هنر، یا کمتر از آنچه که درخورش است پرداخت شده یا بیشتر از آن. عقاید یک دلقک هاینریش بل
بعضی آدمها نه حافظه ی درست و حسابی دارند نه وجدانی که باعث عذابشان شود. عقاید یک دلقک هاینریش بل
فکر میکنم برعکس اعتقاد مسیحیها و کاتولیکها خیلی از انسانهای زنده، در واقع مرده اند و آنها که جان باخته اند، زنده هستند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
چیزی که شاید آن را بتوان سرنوشت نامید، شغل و وضعیت مرا به خاطرم میآورد: این که من یک دلقک هستم. عنوان رسمی این شغل، کمدین است و موظف به پرداخت مالیات به کلیسا نیستم. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
بی جهت نبایدخاطره ای راکه منجمدشده وادار به ذوب شدن کرد،در آن صورت این تکههای یخ تبدیل به آب کثیف ولزجی میشود و میچکد. هیچ چیز را نباید زنده کرد،از ذهن نرم و نازک شده ی آدم بالغ نباید خواست که شدت و حدت احساسات کودکانه را دوباره احیا کند و به تجربه دربیاورد. هیچ خوب نیست که آدم فرمولها را از قید انجماد آزاد کند، رازها را در قالب کلمات بریزد. تبدیل خاطره به عاطفه و احساس کار مفیدی نیست، عاطفه نمیتواندچیزهای به این خوبی و کمیابی مثل عشق و نفرت را نابود کند. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
یک عضو کک مکی و کوچولوی سازمان به نام جورج، به اشتباه با کشیدن ضامن نارنجکی، خودش و مجسمه را به هوا فرستاد. تفسیر و تحلیل هربرت کامیک در این مورد خیلی مختصر و مفید بود: خوشبختانه جورج یک بچه یتیم بود. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
گفتم: کاتولیکها مرا عصبانی میکنند چون آنها انسانهایی غیرمنصف هستند. با خنده از من پرسید: و پروتستان ها؟
آنها با وجدان مغشوش و تبعیت کورکورانه مرا مریض میکنند. در حالیکه هنوز میخندید پرسید: و کافرها چطور؟
آنها حوصله ام را سر میبرند چون فقط درباره خدا صحبت میکنند.
اصلا بگویید ببینم، خود شما چه کسی هستید؟
گفتم: من فقط یک دلقک ساده ام عقاید 1 دلقک هاینریش بل
سوال کردم: راستی پدربزرگ چه کار میکند؟
- حالش عالی است. گویی انرژی و نیرویی تمام نشدنی در وجودش نهفته است، به زودی نودمین سال تولدش را جشن میگیرد. اینکه او چطور موفق به چنین کاری شده جدا برایم تبدیل به معما شده است.
گفتم: خیلی ساده است، آدمهایی مثل او نه حافظه ی درست و حسابی دارند و نه وجدانی که عذابشان دهد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
باز هم تنهایی مثل حلقه نجات آهنینی مرا احاطه کرده بود. باز هم بر پشت زمان به آن طرف شنا میکردم. در قعر امواج فرو میرفتم؛ از اقیانوسهای گذشته و حال میگذشتم و در حالی که تنهایی مرا از غرق شدن و فرو رفتن حفظ میکرد به اعماق سرمای آینده نفوذ میکردم. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
ولی من هنرمندم. وظیفه دارم از همرنگ شدن با جماعت خودداری کنم. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
پس زمان را فقط در عالم خواب و خیال من شکل نبخشیده بودند- که در آن آینده چون زمان حال به نظر میآید و زمان حال مانند چیزی که صدها سال پیش اتفاق افتاده جلوه میکند و گذشته تبدیل به آینده میشود. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
نشد یکبار یکی پیدا بشود و به من حالی نکند که از من بدش میآید. مادرم روزی هفت بار مرا به باد فحش میگرفت. نفرت خودش را با فریاد توی صورتم میکوبید. مادرم خوشگل و جوان بود. پدرم هم جوان و خوشگل بود. اگر دل و جرئتش را داشتند حتما مرا زهر داده بودند. اسم من را گذاشته بودند: چیزی که نباید به دنیا میآمد. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
مگر به اندازه کافی اینجا نبوده ای تا بفهمی دل سیری و بی حوصلگی اینها را فقط با یک مذهب جدید میشود چاره کرد؟ مذهبی که هر چه احمقانهتر باشد به همان میزان بهتر است. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
انسان نه قادر به تکرار لحظات است و نه قادر به بیان آنهاست عقاید 1 دلقک هاینریش بل
هیچ کس در این دنیا_چون در بطن موقعیت خاص انسانی دیگر قرار ندارد_نمی تواند احساس صحیح و درستی در مورد بدی یا خوبی مسئلهای داشته باشد، خواه این مسئله به خوشبختی یا بدبختی، به عشق یا سقوط هنری ارتباط داشته باشد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
سکوت اسلحه خوبی است. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
…یک چیز حالا برایم مسلم است، کسی که هنر جمع میکند، هنرمند نیست…
یک هنرمند مثل زنی است که کاری جز عشق ورزیدن نمیداند و گول هر نره خر کوچه گردی را میخورد…. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
میخواستند با این پلاکاردهای بیش از اندازه احمقانهشان باعث افسردگی بیشتر بیمارانی شوند که گاه از سر بیحوصلگی از ورای پنجرهها نگاهی به خیابان و اطراف میاندازند. تقریبا ساعت دو نیمهی شب شده بود… از سمت چپ خیابان سگی آواره ظاهر شد، ابتدا تیر چراغ برق و بعد هم پلاکارد حزب سوسیال دموکرات و دموکرات مسیحی را بو کشید؛ بعد از آن که پای پلاکارد حزب دموکرات مسیحی ادرار کرد، به آهستگی راهش را ادامه داد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
یک زن، قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند، یا اینکه با آنها تظاهر به انجام کاری کند.
درحالی که وقتی به دستهای یک مرد فکر میکنم، همچون کنده ی درخت، بی حرکت و خشک به نظرم میرسند. دستهای مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن، طبیعتا تیراندازی و چکاندن ماشه ی تفنگ و امضا میخورند. اما به دستان زنان در مقایسه با دستهای مردان به گونه ای دیگر باید نگاه کرد؛ چه موقعی که کره روی نان میمالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار میزنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
گرسنگی قیمتها رابه من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود میکرد، و من غروبها ساعتهای متمادی بی هدف در شهر پرسه میزدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان. چشم هایم میسوخت، زانوهایم از ضعف خم میشد و حس میکردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان. من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم… نان سالهای جوانی هاینریش بل
هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راه آهن، هزاران نفر داخل شهر میشوند تا به سر ِ کارهای خود بروند و در همین
حال، هزاران نفر دیگر از شهر خارج میشوند تا به سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محلهای کارشان را با یکدیگر عوض نمیکنند؟ عقاید 1 دلقک هاینریش بل
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت ، باید آنها را همانگونه که یک بار اتفاق افتاده اند فقط تنها به خاطر آورد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
در فیلمهای هنری همیشه دردهای روح هنرمند، احتیاج و جنگ او با شیطان، مربوط به گذشته است. یک هنرمند زنده که سیگار ندارد و نمیتواند برای زنش کفش بخرد، برای آنها جالب نیست؛ چون هنوز یاوه گویان و شیادان سه نسل تمام تایید نکرده اند که او یک نابغه است. یاوه گویی یک نسل برایشان کافی نیست عقاید 1 دلقک هاینریش بل
انسانهای هنری درست همان موقعی که یک هنرمند احساس احتیاج به چیزی به نام استراحت میکند، شروع به بحث درباره هنر میکنند. آنها درست در همان دو، سه تا پنج دقیقه ای که هنرمد هنر را فراموش میکند، اعصاب او را با وان گوگ، کافکا، چاپلین یا بکت هدف قرار میدهند. در چنین لحظاتی دلم میخواهد خودکشی کنم. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
انسان نه قادر به تکرار لحظات است و نه قادر به بیان آنهاست… این اشتباه خود ما بود که درباره ی این لحظه با دیگران صحبت کردیم و قصد داشتیم آن را به عنوان لحظه ای به یاد ماندنی به ثبت برسانیم. میتوانستیم خودمان از این واقعیتی که اتفاق افتاده بود لذت ببریم… هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را به همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
وقتی آدم وعظهای شما را گوش میدهد، خیال میکند که قلبی به بزرگی و پهنای بادبان دکل کشتی دارید، اما شما فقط میتوانید در سالن انتظار هتلها پرسه بزنید و مردم را فریب بدهید. در حالی که من دارم جان میکنم و عرق میریزم تا لقمه نانی دربیاورم، شما با همسر من به گفتگو میپردازید و بدون گوش دادن به حرف دل من، او را از راه به در میکنید. به این میگویند تزویر، ریا، حرکت ناصادقانه… در کتاب شما حرف از آب زلال است، چرا سعی نمیکنید به جای کنیاک تقلبی از این آب به مردم بدهید… عقاید 1 دلقک هاینریش بل
آدممهای پولدار خیلی بیشتر از آدمهای فقیر هدیه میگیرند، و آنچه را که مجبورند بخرند اغلب ارزانتر میخرند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
دستهای مردانه، دست هایی برای دست دادن، کتک زدن، و طبیعی است برای تیر انداختن و امضا کردن هستند. فشار دادن؛ کتک کاری، تیراندازی و امضای چک؛ این تمام چیزهایی است که دستهای مردانه به آن قادرند، و طبیعی است که کار کردن. دستهای زنانه تقریباً دیگر دست نیستند؛ فرق نمیکند میخواهد کره روی نان بمالند یا گیسوان را از روی پیشانی به عقب بزنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
در لحظات حساس همیشه اعمال و گفتار ، ابتدایی و وحشیانه میشوند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
در زنگی یک بچه چیزهای بی اهمیت اهمیت دارند، همه چیز غریب است، همه چیز بی نظم است، همیشه همه چیز غم انگیز است. یک بچه معنی استراحت را نمیداند، از موقعی که اصول و حفظ اصول را قبول میکند معنی آن را میفهمد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
انسانهای هنری برای خودشان فصلی جداگانه اند، اینها به چیزی جز هنر فکر نمیکنند، ولی احتیاج به استراحت ندارند چون کار نمیکنند. ولی اگر کسی بخواهد یک انسان هنری را تبدیل به یک هنرمند کند، آن وقت ناراحت کنندهترین سوءتفاهمات آغاز میشود. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
چیزی که یک دلقک به آن احتیاج دارد آرامش است، تلقین دروغین آن چیزی که دیگران استراحت مینامند. ولی دیگران نمیتوانند بفهمند که این تلقین دروغین استراحت، برای یک دلقک فراموش کردن کار روزانه اش است. آنها نمیفهمند- خیلی طبیعی است- چون تازه وقتی از کار روزانه فارغ میشوند، موقع استراحت شبانه شان، خود را با آن چیزی که به اصطلاح هنر نامیده میشود، مشغول میکنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
عادی بودن یعنی چه؛ مجبور بودن به انجام کارهایی که میل انسان در آن نقشی ندارد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
هر روز صبح در هر ایستگاه بزرگ راه آهن هزاران نفر داخل شهر میشوند تا به سر کارهای خود بروند و یا در همین حال هزاران نفر دیگر از شهر خارج میشوند تا به سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم محلهای کارشان را با یکدگیر عوض نمیکنند ؟ صفهای طویل اتومبیلها و راه بندانهای ناشی از آن در ساعتهای پر رفت و آمد از روز خود معضلی بزرگ است. اگر این دو دسته از مردم محل کار یا سکونتشان را با یکدیگر عوض کنند میتوان از تمام مسائلی چون آلودگی هوا ، درگیری روانی و فعالیتهای پلیسهای راهنمایی بر سر چهار راهها اجتناب کرد: آنگاه خیابانها آن قدر خلوت و ساکت خواهند شد که میتوان بر سر تقاطعها نشست و منچ بازی کرد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
داشتن چشمهای خالی، تبدیل به قیافهٔ طبیعی ام شده بود. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
یک وسیلهٔ درمان موقتی وجود دارد [و] آن الکل است؛ و یک وسیلهٔ درمان قطعی و همیشگی میتواند وجود داشته باشد، و آن ماری است. ماری مرا ترک کرده است. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
چند هفته ی آخر،مهمترین تمرینی را که یک دلقک باید انجام دهد، یعنی تمرین حرکات صورت را انجام نداده بودم.
دلقکی که اساسا با حرکات صورتش باید تماشاگر را جذب کند، میبایستی سعی کند دائما عضلات صورتش را تمرین دهد. قبلا همیشه پیش از شروع تمرین، مدتی رو به روی آینه میایستادم و در حالی که زبانم را از دهان خارج میکردم،خودم را از نزدیک نظاره میکردم تا احساس بیگانگی را از بین ببرم و به خودم نزدیکتر شوم… بعدها دست ازین کار برداشتمو بدون اینکه از عمل خاصی کمک بگیرم ، حدود نیم ساعت در روز به خودم مینگریستم و این کار را آنقدر ادامه میدادم که حضور خودم را نیز از یاد میبردم: از آنجایی که در من تمایلات خودستایی وجود ندارد، بارها در زندگی ام چیزی نمانده بود که کارم به جنون بکشد.
بعد از انجام این تمرینها خیلی راحت وجود خودم را فراموش میکردم، آینه را برمی گرداندم و اگر بعدا در طول روز به شکل تصادفی خودم را میدیدم، وحشت میکردم: آن کسی را که در آینه میدیدم، مردی غریبه در حمام و یا دستشویی منزل من بود، کسی که نمیدانستم آیا او موجودی جدی است یا مضحک، مردی با بینی دراز و صورتی بسان ارواح-و آن وقت بود که از ترس تا آنجا که توان داشتم با سرعت پیش ماری میرفتم تا خودم را در چشمان او نظاره کنم، تا از واقعیت وجود خویش مطمئن شوم عقاید 1 دلقک هاینریش بل
یک واژه ی بسیار زیبا وجود دارد:
هیچ. به هیچ فکر کن. نه به صدر اعظم و نه به کاتولیکها،بلکه تنها به دلقکی فکر کن که در وان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه روی دمپایی اش میچکد… عقاید 1 دلقک هاینریش بل
او ضمن تعریف و تمجید از من در پایان گفت: «جوان دست و دلباز و نجیب و شریفی به نظر میرسد.» آن وقت به خودم گفتم، پس تو نجیب و شریف به نظر میرسی و خودم را دقیقاً در آیینه یی که در سالن لباسشویی خوابگاه کارآموزان آویزان بود، ورانداز کردم. به صورت رنگ پریده و دراز خودم نگاهی انداختم، لب هایم رو به جلو و عقب دادم و با خود گفتم: پس قیافه یک آدم شریف و محترم این طوری است. و با صدای بلند به چهره ام در آیینه گفتم: «دلم میخواهد چیزی برای خوردن داشته باشم…» نان سالهای جوانی هاینریش بل
چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی به دلایل مختلف در وضعیت اسفباری قرار داشتم. از نظر جسمی چون پس از صبحانه ی فقیرانه ی آن روز در بوخوم به غیر از کنیاک چیزی نخورده بودم و سیگار زیادی هم کشیده بودم حالت تهوع داشتم. از لحاظ روحی چون مجسم میکردم که چگونه تسوپفنر در یک هتل رومی ماری را هنگام لباس پوشیدن نظاره میکند برایم زجر آور بود. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
و من هرگز در عمرم اجازه نخواهم داد که این موجود زیبا وارد «مستقبل کامل» شود. نه ،محبوب کوچک من نباید ضرب و تقسیم شود. نباید به درصدی پوچ تبدیل گردد… و شام بود و صبح بود هاینریش بل
مرا به جرم داشتن چهره ی غمگین به ده سال زندان محکوم کردند همچنانکه پنج سال پیش از آن مرا به دلیل داشتن چهره ی بشاش به پنج سال زندان محکوم کرده بودند.
من اما باید سعی کنم که این بار دیگر چهره ای نداشته باشم. و شام بود و صبح بود هاینریش بل
چشم همسایه از چشم شیطان هم تیزتر است. عقاید 1 دلقک هاینریش بل