میگوید: همیشه توی خودش فرو رفته ،میگه دلایل زیادی داره که ثابت میکنه او نباید وجود داشته باشه و به همین خاطر همیشه از این که وجود داره شگفت زدست. دنبال دلیل موجهی برای بودنش میگرده. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
بریدههایی از رمان روی ماه خداوند را ببوس
نوشته مصطفی مستور
فقط پذیرشِ او کافی نیست. در چنین مواقعی شما باید به چنین بی نهایتی و چنین توانایی ایمان داشته باشید. منظورم اینه که خداوند برای هرکس همونقدر وجود داره که او به خدا ایمان داره! روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
اونهایی که دائم به انتخابهای بد دست میزنن وضع تاسف باری پیدا میکنن. اون قدر کُند میشن تا کاملا متوقف میشن و بعد شروع میکنن به فرو رفتن. اونقدر فرو میرن تا این که به کلی دفن میشن. برا یان آدمها هم البته که فرصت هست اما اونها مجبورند مدتی رو صرف این کنن تا خودشون رو از اعماق به سطح برسونن.
زندگی مواجهه ی ابدی آدم هاست با این انتخا بها! روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
هستی لایه لایه س. تو در تو و پر از راز و البته پیچیده. برای درک اون باید خوب بود. همین!
پاسخ من به این سولا دشوار همینه: خوب. من فکر میکنم هر کس در هر موقعیت میدونه که خوبترین کاری که میتونه انجام بده چیه اما مشکل زمانی شروع میشه که آدم نخواد این خوب رو انتخاب کنه روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
وقتی طلوع کردی من ان بالا بودم پشت شیشه. محو تو. اخ که گاهی پایین چه قدر بهتر از بالاست! تو نمیدانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام. تو ان پایین مثل یک حجم ابی میدرخشیدی و من به هر چه رنگ ابی بود حسودی ام میشد…
و تو هنوز نمیدانستی من چه بازی غریبی را شروع کرده ام. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
چه با شتاب آمدی! گفتم برو! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو! گفتم اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست. اما نرفتی. نشستی و گریه کردی ان قدر که گونههای من خیس شد. بعد در رو گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی اینجا رازی نیست ؟ گفتم: راز ؟ گفتی: من امدم. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
گفتم «دوستت دارم» و تو دیگر نفس نکشیدی و روح من از تپش ایستاد. گفتم نکند تو رو کشته باشم ؟ نکند من مرده باشم ؟پس روحم را از روی تو برچیدم اما تو نبودی. غیب شده بودی. گفتم که سحر نمیدانم. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
این سختترین کاریه که کسی میتونه در تمام زندگی اش انجام بده. وای یونس کشتن عشقی به خاطر عشق دیگه خیلی سخته. چرا مرا به اینجا کشوندی ؟ یونس تو حق نداشتی با من این کار رو بکنی. تو حق نداشتی منو عاشق بکنی و بعد همه چیز رو به هم بریزی روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
اگه ابراهیم برای تکمیل ایمانش محتاج معجزه بازسازی قیامت بر روی زمین بود یا موسی محتاج تجلی خداوند بر طوره علی (ع) لحظه ای در توانایی و اقتدار خداوندش تردید نکرد و هموار میگفت اگر پردهها برچیده شوند ذره ای بر ایمان او افزوده نخواهد شد. خداوند علی (ع) بی شک بزرگترین خداوندی است که میتواند وجود داشته باشه. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
خداوند برای هر کس همان قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
به عکس سایه که زیر شیشه میزم گذاشته ام نگاه میکنم و از او میخواهم تا انگشت هاش را روی گوشی بگذارد. وقتی این کار را میکند دهانیِ گوشی را میبوسم. میگویم: «مرسی. خوب بود. خیلی خوب بود.»
– «رمانتیک شده ای؟»
– «دوستت دارم سایه. خیلی دوستت دارم.»
– «من راضی ام. از توی دنیایِ به این بزرگی من به همین راضی ام. حتی اگه هیچ وقت با هم عروسی نکنیم اما من رو دوست داشته باشی من راضی ام. من به دوست داشتنِ تو راضی ام.» میگویم: «چرا؟ چرا این حرف رو میزنی؟ چرا فکر میکنی ممکنه با هم ازدواج نکنیم؟ پدرت چیزی گفته؟»
– «ربطی به پدرم نداره اما احساس میکنم قدرت تقدیر خداوند از خواست پدرم و مادرم و حتی خواست خودمون هم بیش تره. خداوند به موسی گفت از دو موقعیت خنده ام میگیره: وقتی من بخوام کاری انجام بشه و تلاش بیهوده دیگران رو میبینم تا جلو انجام اون کار رو بگیرند و وقتی من نخوام کاری انجام بشه و جماعتی رو میبینم که برای انجام اون به آب و آتش میزنند.» … روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
عزیز میگه مردها هر قدر هم بزرگ بشن و باسواد بشن و پولدار بشن اما باز هم مثل بچهها هستند. زود قهر میکنن، زود پشیمان میشن و زود هم آشتی میکنن. ممکنه جلو زنها چیزی نگن اما تنها که شدند شروع میکنن به بغض کردن. میگه به همین خاطره کسی گریه مردها رو نمیبینه. عزیز میگه زنها هر قدر هم کوچیک باشن اما مادرند، پناه مردها هستند. حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند… روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
شاید خداوند در هیچ جای دیگر هستی مثل معصومیت کودکی، خودش را این گونه آشکار نکرده باشد. من گاهی از شدت وضوح خداوند در کودکان، پر از هراس میشوم و دلم شروع میکند به تپیدن. دلم آن قدر بلند بلند میتپد که بهت زده میدَوَم تا از لای انگشتان کودکان خداوند را برگیرم. … روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
کاش یه تکه سنگ بودم. یه تکه چوب. مشتی خاک. کاش یک سپور بودم. یک نانوا. یک خیاط. دست فروش دوره گرد. پزشک. وزیر. یک واکسیِ کنار خیابان. کاش کسی بودم که تو را نمیشناخت. کاش دلم از سنگ بود. کاش اصلا «دل نداشتم. کاش اصلا» نبودم. کاش نبودی. کاش میشد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد… کاش یکی از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات. کاش دستگیرهء اتاقت بودم تا روزی هزار بار مرا لمس کنی. کاش چادرت بودم. نه، کاش دست هات بودم. کاش چشمهات بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هات بودم تا نفس هات را در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی. کاش ما یکی بودیم. یک نفر دوتایی! روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
من خواب دیده ام که کسی میآید | من خواب یک ستاره قرمز دیده ام | و پلک چشمم هی میپرد | و کفش هایم هی جفت میشوند | و کور شوم | اگر دروغ بگویم | کسی میآید | کسی دیگر | کسی بهتر | کسی که مثل هیچ کس نیست | و مثل آن کسی است که باید باشد | و قدش از درختهای خانه معمار هم بلندتر است | و صورت اش | از صورت امام زمان هم روشنتر و اسمش آن چنان که مادر | در اول نماز و در آخر نماز صداش میکند | یا قاضی الحاجات است | و میتواند | تمام حرفهای سخت کتاب کلاس سوم را | با چشمهای بسته بخواند | من پلههای پشت بام را جارو کرده ام | و شیشههای پنجره را هم شسته ام | کسی میآید | و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند | و نمره مریض خانه را قسمت میکند | و سهم ما را میدهد | من خواب دیده ام…
(فروغ فرخزاد) روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
… با خنده میگویم: «هر همراهی تا حدی مزاحم هم هست، نیست؟» نمیخندد اما انگار مدتها در این باره فکر کرده باشد میگوید: «اوایل نیست اما کم کم مزاحم و حتی مانع هم میشه.» بعد با لبخند محوی میگوید: «و خاصیت #عشق این است» … روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
"…
آیا خداوند وجود داره؟ کسی نمیدونه. کسی نمیتونه به پاسخهای این پرسشها که هر کدام حقیقتی بزرگند نزدیک بشه اما ندانستن به همان اندازه که چیزی رو اثبات نمیکنه نفی هم نمیکنه. ما به این چیزها میتونیم ایمان داشته باشیم یا ایمان نداشته باشیم. همین. " روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
اگر خداوندی در کار نباشه مرگ پایان همه چیزه و در آن صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجهاش دوری جستن از بسیاری لذتهاست با توجه به این که ما فقط یک بار زندگی میکنیم، واقعا یک باخت بزرگه. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
نکند میخواهم بمیرم؟ من که هنوز خودم را به جایی آویزان نکردهام. باید قبل از مرگ در چیزی چنگ بیندازم. باید قبل از مردن ناخنهام را در خاک فرو ببرم تا وقتی مرا به زور روی زمین میکشند به یادگار شیارهایی بر زمین حفر کرده باشم. باید قبل از رفتن خودم را جا بگذارم. اگر امروزچیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم. اما من نمیخواهم نباشم. نمیخواهم آمده باشم و رفته باشم و هیچ غلطی نکرده باشم. نمیخواهم مثل بیشتر آدمها که میآیند و میروند و هیچ غلطی نمیکنند، در تاریخ بیخاصیت باشم. نمیخواهم عضو خنثای تاریخ بشریت باشم. …
و آدمی که مشهور نیست وجود ندارد. یعنی وجود دارد اما فقط برای خودش نه دیگران. و کسی که فقط برای خودش وجود داشته باشد تنهاست. و من از تنهایی میترسم. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
هر کس روزنهای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر بهشدت اندوهناک شود. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور