چه با شتاب آمدی! گفتم برو! اما نرفتی و باز هم کوبه در رو کوبیدی. گفتم: بس است برو! گفتم اینجا سنگین است و شلوغ. جا برای تو نیست. اما نرفتی. نشستی و گریه کردی ان قدر که گونه‌های من خیس شد. بعد در رو گشودم و گفتم نگاه کن چه قدر شلوغ است! و تو خوب دیدی که انجا چه قدر فیزیک و فلسفه و هنر و منطق و کتاب و مجله و روزنامه و خط کش و کامپیوتر و کاغذ و حرف و حرف و حرف و تنهایی و بغض و یاس و زخم و دل تنگی و اشک و آشوب و مه و مه و مه و تاریکی و سکوت و ترس و اندوه و غربت در رهم ریخته بود و دل گیج گیج بود. و دل سیاه و شلوغ و سنگین بود. گفتی اینجا رازی نیست ؟ گفتم: راز ؟ گفتی: من امدم.
۳ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Ali
‫۸ سال و ۱ ماه قبل، چهار شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۰۶
notation69
‫۷ سال و ۱۰ ماه قبل، دو شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۵، ساعت ۱۱:۴۸
كتابخانه گوگولي
‫۵ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۴۷