رمان ایرانی

روی ماه خداوند را ببوس

هر کس روزنه‌ایست به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود.

مرکز
9789643055745
۱۳۸۹
۱۱۴ صفحه
۴۴۲۹ مشاهده
۲۶ نقل قول
مصطفی مستور
صفحه نویسنده مصطفی مستور
۱۸ رمان مصطفی مستور در ۱۳۴۳ در اهواز به دنیا آمد. وی در سال ۱۳۶۷ در رشته‌ی مهندسی عمران از دانشگاه صنعتي اصفهان فارغ‌التحصیل شد و دوره كارشناسی ارشد را در رشته‌‌‌‌‌‌‌‌ی زبان و ادبيات فارسی در دانشگاه شهيد چمران اهواز گذراند.وی هم اکنون ساکن اهواز می‌باشد.‏‎‏ مصطفی مستور نخستین داستان خود را با عنوان دو چشمخانه خیس در سال ۱۳۶۹ نوشته و در همان سال در مجلهٔ کیان به چاپ رساند. وی نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان ...
دیگر رمان‌های مصطفی مستور
بهترین شکل ممکن
بهترین شکل ممکن دقیقه‌ای به وضعیتی که در آن گرفتار شده بود، فکر کرد. به‌ نظرش رسید میلیون‌ها قاتل حرفه‌ای بر تک‌تک سلول‌های خونی‌اش سوار شده‌اند و در سرتاسر قلمرو بدنش تاخت‌ و تاز می‌کنند. فکر کرد وسط تماشای فیلم مهیجی در سینما با احترام به او می‌گویند از سینما بزند بیرون. احساس ‌کرد درست وقتی که فکر می‌کرده زندگی برای او به ...
من گنجشک نیستم
من گنجشک نیستم دراز کشیده‌ام روی تخت‌خواب. چشم‌ها را که می‌بندم خوابی که دیده‌ام مثل کابوسی باز توی کله‌ام رژه می‌رود. شش ماه گذشته اما کابوسش عین بختک افتاده است به جانم. توی این مدت که مرا آورده‌اند این جا سعی کرده‌ام فراموشش کنم. اما نتوانسته‌ام. سعی کرده‌ام خم شوم روی خودم تا نیمی از خودم را پاک کنم اما نتوانسته‌ام. بعضی‌ها همه‌ی ...
من دانای کل هستم (مجموعه داستان کوتاه)
من دانای کل هستم (مجموعه داستان کوتاه) در یکی از این منظره‌ها پدرم مرد. نگاه نکردم. عیدی مرد. رسول به من گفت. من نشنیدم. نمی‌شنیدم رسول را. کسی گفت تندتر. نمی‌دیدمش اما صداش را خوب می‌شنیدم. گفت: تندتر تندتر! رسول گفت: صدای من رو نمی‌شنوی لامسب؟ گفتم: چی؟ و رسول فرو رفت، انگار در چاهی. بعد مادرم مرد. مونس بود اما، هرچند برای من نبود انگار. مرده ...
رساله درباره نادر فارابی
رساله درباره نادر فارابی کاش دنیا مثل دیواری بود که پشت داشت و می‌شد رفت پشت آن ایستاد. کاش دنیا در خروجی داشت که می‌شد از آن بیرون زد و رفت توی حیاط پشتی آن و دراز کشید و خوابید یا در بی‌خیالی محض دست‌ها را توی جیب گذاشت و سوت زد یا در تنهایی مطلق نشست و سیگار کشید و قهوه خورد. کاش ...
تهران در بعدازظهر
تهران در بعدازظهر با صدای: سوگل خلیق. درست مثل این بود که بر لبه چاه عمیقی بایستی و بعد لحظه‌ای زل بزنی به اعماق ناپیدای چاه و ناگهان بی‌هوا سر بخوری و سقوط کنی توی آن. این دقیقا همان چیزی بود که بعد‌ازظهر چهارشنبه هفدهم دی‌ ماه هزار و سیصد هشتاد و پنج برای من اتفاق افتاد و من با سر سقوط کردم ...
مشاهده تمام رمان های مصطفی مستور
مجموعه‌ها