کامیه گفت: «در واقع ما از همه چیز با هم حرف زدیم غیر از خودمان.» مرسیه و کامیه ساموئل بکت
بریدههایی از رمان مرسیه و کامیه
نوشته ساموئل بکت
اما در اعماق درههایی که شیبشان رو به شرق است آسمان چهره عوض میکند و خورشید رذل پیر، مثل یک کارمند وظیفه شناس، باز میگردد. مرسیه و کامیه ساموئل بکت
و در لحظات بد به دستهایشان وفادار مانده بودند، دستهایی که آدم نمیتوانست بگوید چه چیزی را میدهند و چه چیزی را تنگ در آغوش میگیرند، آن قدر که همه چیز مغشوش بود. مرسیه و کامیه ساموئل بکت
کامیه عزیز، من آوارهای هستم که تو با آن محبت همیشگیات مرا یدک میکشی. مرسیه و کامیه ساموئل بکت
زندگی از این موقعیتها زیاد دارد که در آنها کلمات بسیار ساده و قابل فهم کمی وقت میبرند تا تمامی عطرشان را آزاد کنند. مرسیه و کامیه ساموئل بکت
مرسیه گفت: «عشق فروشی تنها چیزی است که برای ما باقی مانده. خوشبختی و احساسات عاشقانه مال شماست.» مرسیه و کامیه ساموئل بکت
مرسیه گفت: «جایی میرویم که آدم با کمترین میزان کفری شدن به آن جا میرود.» مرسیه و کامیه ساموئل بکت
ما هرکاری بتوانیم انجام میدهیم، اما قادر به هیچ چیز نیستیم. به خودمان میپیچیم و شب همان جایی ما را پیدا میکند که صبح پیدا کرده بود. مرسیه و کامیه ساموئل بکت
دو نیاز وجود دارد: نیازی که داریمش و نیاز به داشتن. مرسیه و کامیه ساموئل بکت