رمان خارجی

مرسیه و کامیه

(Mercier et camier)

سفر مرسیه و کامیه را اگر بخواهم می‌توانم تعریف کنم، چون تمام مدت با آنها بودم. سفری که بدون دریاها و بدون گذشت از مرزها، از میان مناطق کمتر ناهموار، هرچند در بعضی جاها بیابانی، اسباب و وسایلش به قدر کفایت ساده بود. آنها مرسیه و کامیه، در خانه‌شان ماندند و این شانس بسیار گرانبها را داشتند. از کم‌اقبالی یا خوش‌اقبالی، مجبور نبودند که با یک آداب و رسوم بیگانه و یک زبان و یک مقررات و یک آب و هوا و یک غذای عجیب و غریب روبرو شوند،آن هم در محیطی که از نظر شباهت کمترین ربط را با آن چیزی داشت که ابتدا سن جوانی و بعد سن پیری، آنها را در مقابلش مقاوم می‌کرد.

افراز
9789642432219
۱۳۸۹
۱۸۴ صفحه
۲۱۷۲ مشاهده
۹ نقل قول
دیگر رمان‌های ساموئل بکت
متن‌هایی برای هیچ
متن‌هایی برای هیچ یا با هم قدم می‌زدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. این‌طور است که تا حالا دوام آورده‌ام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می‌دهد، در آغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفته‌ام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار. حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و ...
عشق اول و دیگر نوشته‌ها
عشق اول و دیگر نوشته‌ها دست کم وقتی کنارش بودم، می‌توانستم به چیزی غیر از او فکر کنم، به چیزهای مطمئن و قدیمی، و به این ترتیب کم کمک، مثل کسی که به قعر و اعماق چیزی فرو می‌رود، دیگر می‌توانستم به هیچ‌چیز فکر نکنم. و می‌دانستم تاوان دوری از او از دست دادن این آزادی است، آزادی برای این که به هیچ چیز فکر ...
آخرین نوار کراپ
آخرین نوار کراپ چه سکوت عجیبیه امشب، هر چی گوش‌هام رو تیز می‌کنم چیزی نمی‌شنوم. این پیرزنه خانم مک گلوم هر شب این موقع آواز می‌خوند. اما امشب خبری نیست. خودش می‌گه آوازهای زمان دختریش رو می‌خونه. من که نمی‌تونم تصور کنم زمان دختریش چه شکلی بوده، اما زن خیلی خوبیه...
پایان
پایان 7 روز هفته را کار نمی‌‌کردم، چون تقریبا خرجی نداشتم. حتی می‌توانستم کمی هم پس‌انداز کنم، برای روزهای مبادا. روزهایی که کار نمی‌کردم، در دخمه‌‌ام دراز می‌کشیدم. دخمه‌ام کنار رودی بود، در یک ملک خصوصی، یا ملکی که قبلا خصوصی بوده. این ملک که ورودی‌اش به خیابانی تنگ، تارک و آرام باز می‌شد، در دیواری محاط بود، طبیعتا به جز ...
مرفی
مرفی خورشید بی‌آن‌که چاره دیگری داشته باشد، بر همان چیزهای قدیمی می‌تابید. مرفی، مثل کسی که پنداری آزاد بود، در دخمه‌ای در وست برامپتن، خارج از نوررس نشسته بود. او این‌جا در قفسی جمع‌ و جور و شمالی ـ غربی که چشم‌اندازی یکپارچه به قفس‌های جمع و جور و جنوبی ـ شرقی داشت، حدودا شش ماه آزگار خورده و نوشیده و ...
مشاهده تمام رمان های ساموئل بکت
مجموعه‌ها