چهرهها دروغ میگویند، ولی پشتها هرگز.
نگاه کنید. همه چیز را در آنها میتوان دید، مطلقاً همه چیز را.
درماندگی واقعی، سبک سری واقعی، خشم واقعی و خوش طینتی واقعی.
پشتها چهرههای واقعی آدمها هستند، چهره هایی که سعی در پنهان کردنشان ندارند.
اینها هستند چهرههای واقعی شان وقتی ما را ترک میکنند، وقتی از ما دور میشوند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
بریدههایی از رمان ایزابل بروژ
نوشته کریستین بوبن
پیاده روی یک هنر است، بی شک قدیمیترین هنر. میتوان آن را با هنر بافندگی مقایسه کرد، در خصوص رد کردن نخها از لا به لای هم و بافتن پارچه ای با تار و پودی چنان فشرده که جزئیاتش را نتوان تشخیص داد، ولی آدم از مجموع آن لذت میبرد. قدم زدن هنری عاشقانه است، مثل هنر بافندگی. حرکت بدنها و اندیشه ها، قهقهه ی جویبار و ترسیدن حیوانها زیر بوته ها؛ همگی با یکدیگر هماهنگ اند، همه تار و پود یک پارچه را تشکیل میدهند و همزمان هوا و اندیشه، و دیدنی و نادیدنی را درهم میبافند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
آغاز عاشق شدن همیشه به این صورت است، حتا با همین نشانه هاست که میتوان به وجود عشق تازه پا گرفته پی برد: از بی انصافی یی که با خود میآورد، یا از یاد بردن ناگهانی همه چیز و همه کس. بی انصافی یی آرام، بی رحمی یی ملایم، که از همان آغاز خیلی خوب با عشق هماهنگ است.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
هیچ چیز در زندگی مهمتر از این نیست که آدم خودش را بشناسد. لازم است آدم دست به دامان کسی یا چیزی شود تا بفهمد کیست.
برای این کار یا باید به یک کتاب متوسل شود، یا یک درخت گیلاس، یا عکاسی چهل ساله، چهل و اند ی ساله.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
تصویری برای خوشبختی وجود ندارد. خوشبختی عدم حضور است، سرانجام از خود رها شدن و به همه چیزهای دو رو بر پیوستن. عدم حضور تصویری ندارد.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
این اصطلاح ابلهانه است: صفحه را ورق بزن. چون از زندگی کتابی میسازد که باید به آرامی زیر نور چراغ آن را خواند، حال آن که از این کتاب چیزی نمیتوان دید، حتا عنوانش را هم نمیشود خواند، چون آدم خودش توی آن است و قلبش پر از مرکب، قلبی با تاروپودی ظریف و رها شده. چه کسی میتواند صفحه ای را که داریم میخوانیم ورق بزند. چه کسی میآید کتابی را بخواند که آدم خودش در آن است.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
جنگ تمام شده بود، ولی برای فقیر بیچارهها جنگ هیج وقت تمام نمیشود. فقط بی سر و صداتر است، همین.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
گمان میکردم آدم هر وقت به پول احتیاج پیدا کند فقیر است. اشتباه میکردم. آدم موقعی تهی دست است که پول نه به شما نیازی دارد و نه هیچ کس دیگر.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
زمان جنگ کسی احتیاج به ساعت نداشت. گرسنگی خیلی راحت گذشتِ زمان را از یادها میبرد.
ترس بهتر از عقربههای ساعت گذشت ثانیهها را اعلام میکند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن
با صدایی کند و شمرده حرف میزند.
آدم وقتی عاشق است همیشه دوست دارد با صدایی شمرده حرف بزند.
ترجمه پرویز شهدی ایزابل بروژ کریستین بوبن