آدم از چیزی میترسد که برایش قابل درک نباشد! داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
بریدههایی از رمان داستان ملالانگیز
نوشته آنتوان چخوف
میخواهم که همسران ما، فرزندانمان، دوستان و شاگردانمان، به جای دوست داشتن نام و ظاهر و برچسب ما، خودمان را همانند انسانهایی عادی دوست داشته باشند. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
شب نخوابیدن یعنی این که هر لحظه به غیرطبیعی بودنت اعتراف کنی، به همین دلیل بیصبرانه منتظر فرارسیدن صبح و روز روشن میمانم، یعنی زمانی که حق دارم نخوابم. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
هنگامی که دارم نفس آخرم را بیرون میدهم، باز ایمان خواهم داشت که علم مهمترین، زیباترین و لازم ترینچیز در زندگی بشر است! داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
از راه مجادله با جاهلان درصدد کسب شهرت برنیامده ام! داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
میگویند فلاسفه و خردمندان واقعی به همه چیز بیاعتنایند. این حرف درستی نیست، بی اعتنایی یعنی فلج روح، یعنی مرگ پیش از موعد. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
فریب خشنود سازنده گرامیتر از تاریکی حقیقت است. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
به من بگو چه میخواهی تا بگویم کیستی! داستان ملالانگیز آنتوان چخوف
می دانی دوست من، بهترین حقی که یک پادشاه دارد حق بخشش و گذشت از سر تقصیرات و خطاهای زیردستانش است ، ومن از این جهت همیشه خودم را پادشاه دانسته ام چون بی اندازه از این حق استفاده کرده ام. داستان ملالانگیز آنتوان چخوف