خاله محبوب میگوید: من فقط به عشق ماتیک زدن زن جعفر شدم. جعفر شوهر اولش بود.
گفتند: تا عروسی نکنی نمیتوانی ماتیک بزنی.
مامان نمیداند به خاطر چه چیزی زن آقا جان شد
یک روز مرا به پدرت دادند. فکر کردم لابد بابای دومم است و باید این دفعه دختر او باشم! یک نفر یک مشت به پهلویم زد و گفت: پدرت نیست، شوهرت است!
از آن به بعد هر وقت مشت میخوردم میفهمیدم اتفاق مهمی افتاده است! پرنده من فریبا وفی
بریدههایی از رمان پرنده من
نوشته فریبا وفی
کسی که پرنده اش از جایی پر بکشد، مشکل میتواند همان جا بماند. در خانه خودش هم غریبه میشود. پرنده من فریبا وفی
شاید هم عشق در خود آدم است. فکر میکنم میشود با عشق مثل برگ عبوری به هما جا رفت و در هر جایی زندگی کرد. پرنده من فریبا وفی
دلم میخواهد بگویم که قبرهای درون من بازند. رویشان خاک نریخته ام. مردهها دراز کشیده اند و چشمانشان باز است. پرنده من فریبا وفی