بریده‌هایی از رمان مترو

نوشته هاروکی موراکامی

احتمالا تا وقتی به سرکار برگشتم،فکر می‌کرد مرده ام. دیروز صبح وقتی مرا دید،گفت: (( زنده و سالمی! یعنی هنوز باید کارهایی انجام بدهی. تسلیم نشو و مبارزه کن!) ) این خوشامدگویی مهربانانه دلگرم کننده است. نفرت هیچ حاصلی ندارد. مترو هاروکی موراکامی
آن نیمه خیابان جهنم مطلق بود. اما طرف دیگر مردم طبق معمول به سرکار می‌رفتند. داشتم به کسی کمک می‌کردم و سرم را بالا آوردم و دیدم رهگذری با حالت اینکه ((محض رضای خدا اینجا چه اتفاقی افتاده؟) )به من نگاه می‌کند،اما کسی نزدیک نیامد. انگار یک دنیا فاصله داشتیم. مترو هاروکی موراکامی