ایوان الکساندروویچ گانچارف ۱۸ ژوئن ۱۸۱۲ در سیبری به دنیا آمد. والدینش از طبقه تجار بودند و کودکی نویسنده در خانه سنگی بزرگ گانچارفها واقع در مرکز شهر با ساختمانهای بیشمار سپری شد. گانچارف به یاد دوران کودکی و خانه پدریش، اتوبیوگرافی "در میهن" را نوشت. او هفت سال داشت که پدرش را از دست داد و پدرخواندهاش نیکلای نیکلایویچ ترگوبف نقش مهمی در شکلگیری شخصیت درونی و سرنوشت وی ایفا کرد. تحصیلات ابتدایی را در منزل تحت نظارت ترگوبف و سپس در پانسیون خصوصی گذراند. در ده سالگی به اصرار مادرش، جهت تحصیل در آموزشگاه بازرگانی به مسکو فرستاده شد. وی در طول هشت سال آموزشگاه، روزهای سخت و یکنواختی را سپری کرد. او بسیار مطالعه میکرد و به خواندن آثار ادبی نویسندگان و شاعرانی چون کارامزین، درژاوین و دمیتریف علاقه بسیاری داشت. "یوگنی آنگین" پوشکین تاثیر شگرفی بر وی گذاشت طوری که حس احترام و تحسین در مقابل نام پوشکین را تا آخر عمرش حفظ کرد. در این زمان بود که تحصیل در آموزشگاه برایش غیر ممکن شد و توانست مادرش را متقاعد سازد که تحصیل در آن آموزشگاه را کنار بگذارد. در هجده سالگی، زمان آن فرا رسیده بود که به دنبال خواسته و علاقه شخصیاش برود. شوق نوشتن، علاقه به علوم انسانی به خصوص آثار هنری باعث شد که در دانشکده زبان و ترجمه دانشگاه مسکو تحصیل را آغاز کند. دانشگاه، دیدگاه گانچارف نسبت به زندگی، مردم و خودش را تغییر داد. در سال 1834 پس از اتمام دانشگاه به زادگاه خود نزد خانوادهاش بازگشت. پس از یازده ماه اقامت در سیبری به سنت پترزبورگ رفت و تصمیم گرفت که با دستان خود و بدون کمک هیچ شخصی آینده خود را بسازد. به عنوان مترجم مکاتبات خارجی در بخش بازرگانی وزارت دارایی مشغول به کار شد. ضمن کار، به مطالعه آثار ادبی و پرداختن به علایق شخصیاش نیز اشتغال داشت. در پترزبورگ با خانواده مایکوف آشنا شد و به عنوان معلم فرزندان آنها به آنجا راه یافت این خانه مرکز فرهنگی و جالب توجه پترزبورگ بود که تقریبا هرروزه نویسندگان، موسیقیدانان و نقاشان مشهور در آن جمع بودند. از همین جاست که فعالیت ادبی جدی گانچارف آغاز میشود. سالهای دهه 40 آغاز شکوفایی خلاقیت او به شمار میرود. آشنایی با بلینسکی منتقد بزرگ روسی تاثیر زیادی در روند شکوفایی خلاقیت ادبی وی داشت طوری که خود گانچارف بارها به آن اشاره داشته است. در بهار 1847 رمان "داستان معمولی" او در صفحات مجله "معاصر" چاپ میشود، گانچارف رمانش را "داستان معمولی" نامید چون که به تیپیک بودن جریانات بیان شده در این اثر تاکید داشت. "داستان معمولی" گانچارف را اغلب با "آرزوهای بر باد رفته" اثر انوره دوبالزاک مقایسه کردهاند که احتمالآ گانچارف از وی الهام گرفته است. ازسال 1852 گانچارف به مدت دو سال و نیم به ماموریت کاری رفت و به کشورهای انگلستان، آفریقای جنوبی، اندونزی، ژاپن، چین، فیلیپین و بسیاری از جزیرهها و مجمعالجزایرهای کوچک اقیانوسهای آتلانتیک، هند و آرام سفر کرد و در سیزدهم فوریه 1855 به پترزبورگ بازگشت. پس از بازگشت، مجموعه شرح سفرهایش به نام "کشتی پالاس" (1855-1857) را که "خاطرات روزانه نویسنده" بود جمع آوری کرد. پس از سفر، گانچارف تغییر شغل داده و در اداره سنسور تزاری مشغول کار شده و در سال 1867 بازنشسته شد. در سال 1859 رمان "آبلوموف" گانچارف منتشر شد. دراین سال، برای نخستین بار در روسیه واژه "ابلوموفیسم" رایج شد. گانچارف از طریق بیان سرنوشت قهرمان اصلی رمان جدیدش قصد داشت یک پدیده اجتماعی را نشان دهد. انتشار "آبلوموف" با موفقیت و شهرت فراوانی همراه بود و گانچارف را در زمرهی یکی ازبرجستهترین نویسندگان روس قرار داد. بلینسکى در مقاله "اوبلومفگرایى چیست؟" این رمان را شاهکار گانچارف و نخستین شکایت از نظم اجتمایى حاکم روس دانست نامید. ایوان تورگنیف میگوید: «تا زمانی که حتی یک روس زنده است، آبلوموف هم در یادها زنده است.».پس از "ابلوموف" شروع به نگارش رمان جدیدی به نام "پرتگاه" کرد. مشغله شغلی مانع کار نوشتن میشد اما پس از بازنشستگی از اداره سانسور، گانچارف کار ادامه رمان را به طور جدی آغاز کرد. گانچارف روزی در باره این رمان گفت: "این کودک قلب من است" او بیست سال تمام برای این کار زحمت کشید و زمانی که به آخر کار نزدیک میشد دچار یک نوع بیتفاوتی شد و به نظرش رسید که دیگر توان به پایان رساندن این اثر عظیم را ندارد. بعدها در جای دیگری گانچارف مینویسد که بخش سوم رمان را تمام کرده است و در نهایت رمان به صورت یک کتاب سه قسمتی به پایان میرسد. هر یک از رمانهای گانچارف بیانگر دوره مشخصی از توسعه تاریخ روسیه است؛ برای دوره اول، تیپ الکساندر آدویف (داستان معمولی)، دوره دوم آبلوموف (آبلوموف) و دوره سوم رایسکی (پرتگاه) مشخص شدهاند. تمامی این سیماها، عناصر تشکیلدهنده تصویر جامع عصری هستند که لغوکننده اصول سرواژند. "پرتگاه" اخرین اثر برجسته گانچارف است. پس از پایان این کار، زندگی او بسیار سخت شد، بیماری، تنهایی، و در نهایت افسردگی روحی به سراغ نویسنده آمد. هر سه رمان گانچارف به توصیف دوران قبل از رفرم روسیه میپرداخت دورانی که نویسنده خوب میشناخت و درک میکرد، جریاناتی که در سالهای بعد طبق پیشگویی شخصی نویسنده اتفاق افتادند او آنها را با تمام وجود حس میکرد اما نه توان فیزیکی آن را داشت که سنگینی بار این آگاهی را تحمل کند و نه توان درک روحی آن. در ۱۸۴۷ او نخستین رمانش یک داستان معمولی را به چاپ می رساند. یک سال پس از آن، بخشهایی از شاهکار خود به نام ابلومف را مینویسد. اما ده سال طول میکشد تا نوشتن تمامی اثر را به آخر برساند. در ۱۸۶۹، آخرین کتابش سیلاب را مینویسد که مضمون آن روند و سیر پوچگرایی است. به گفته تولستوی، ابلومف اثر در خور و بسیار ممتازی است، به نظر داستایوفسکی این اثر " از ذهنی پویا سرچشمه گرفته است ". ابلومف، قهرمان کتاب، همچون فاوست و یا دن ژوان اسطورهای در ادبیات روسیه شمرده میشود. ابلومف، این اربابزاده بیکاره، در فرهنگ روسیه نمودی از انسان تنپرور و فرومایه است که رؤیاهایش را فدای رخوت و خوابی عمیق میکند که بر سرتاسر لحظات زندگانیش سایه افکندهاست.
نویسنده :
ایوان گنچاروف
ناشر :
هرمس
۴/۲ از ۵
|
۵ | ۳ |