سروان پاینده راه نفس مردم رو گرفته بود. یه روز با مینی بوس داشت میرفت شهر که سرِ راهش رو گرفتن. چند نفر مسلح ریختن توی مینی بوس و گوشاش رو بریدن و گذاشتن کف دستش. از هیچ کسی هم صدا درنیومد! کاظمی لبخند تلخی زد. ممکن بود این بلا یا بدتر از آن سر خودش بیاید: - گروهبان! من با مردم کاری ندارم. دلم میخواد امنیت رو بیارم اینجا. خیلیا امنیت نمیخوان، چون توی ناامنی کارشون بهتر پیش میره…
وقت بودن
جلیل سامان
نویسنده :
جلیل سامان
ناشر :
کتابستان معرفت
۳/۲ از ۵
|