مائده نزدیک رفت تا ظرفهای غذا را بردارد. لحظه ای نگاه هایشان در هم قفل شد. مکثی کوتاه! انگار با چشم هایشان باهم حرف میزدند. _با من خوشبختی؟ لبخندی تلخ بر لبان مائده نشست: +فکر میکنی این هشت سال رو چطوری گذروندم؟
وقت بودن
جلیل سامان