پیانو، آیندهی خوش رویاهای خانوادگی آنها بود. هر کدامشان بارها در خواب و بیداری اجرای تکنوازیهای لیزا را در کنسرتهای بزرگ پیش چشم خود مجسم کرده بود. چطور می توانستند پیانو را در پارکینگ ول کنند و آسوده به خانهشان باز گردند. با چهرههای خاموش و درهم فرورفته آنها هم در جستجوی راهی بودند که از آن بنبست خارج شوند.